After story 1

912 100 19
                                    


نفس عمیقی کشید... با عوض کردن جهت دستش به گلدون دیگه ای که تقریبا پژمرده شده بود اب داد... حالا میتونست سرما رو کامل حس کنه... فقط دو هفته از نجات پیدا کردنشون گذشته بود...
و هنوز خبری نبود... هر لحظه و هر جا منتظر این بود تا چند نفر بریزن داخل خونه خانم کیم و کت بسته ببرنشون...

این دل نگرانی مثل کنه ای به مغزش چسبیده بود و تغذیه میکرد...
هوف دیگه ای کشید و که دستی دور کمرش حلقه شد.. و هرم نفس های گرمی گردنش رو در برگرفت...

_چرا تو فکری؟

به مرد تکیه زد و دوباره جهت آبپاش رو عوض کرد.. گلای زیادی رو به مرگ بودن... خانم کیم باید یفکری به حال این قشنگی های باغچه اش میکرد...

+چیزی نیست ته..

دست های دور کمرش تنگ تر شدن.. و کاملا از پشت به الفای غالب چسبیده بود...

_اگه نمیشناختمت فکر میکردم بخاطر اینکه دوباره نفس میکشم ناراحتی... مادمازل دو هفته شد... دقیقا از وقتی چشم باز کردم همش تو خودتی...

جونگکوک آبپاش رو  روی زمین گذاشت و تو اغوش تهیونگ برگشت... حالا از اون فاصله نزدیک به هم نگاه میکردن...

+باور کن فقط خستم.. اون اتفاقا باعث شده خستگی روحم رو ببلعه... ولی وقتی اینجوری منو داخل آغوشت فشار میدی.. اون خستگی میره و گم میشه...راستی باید بریم مرکزپک چندتا  کود گیاهی برای مامانت بخریم گل هاش نمیتونن سرما رو تحمل کنند..

الفای بزرگتر با اخم محوی به تیله های پسرش نگاه کرد.. با انگشت شَستش اروم گونه ی یخ زده اش رو نوازش کرد..

_تو خودتم یکی از اون گل هایی هستی که نمیتونن سرمارو تحمل کنند... ازت خواهش میکنم بحث رو عوض نکن.. دیگه دارم دیونه میشم... یکم باهام حرف بزن.. به چی فکر میکنی... از اینکه پیوند ذهنیت با من رو بلوکه کردی و نمیتونم بفهمم چی تو سرت میگذره حس بدی دارم...

+متاسفم...

_متاسف نباش... اینارو نگفتم که تاسفت رو بشنوم... حرف بزن.. میتونم بفهم الفای بیچاره ات داره دق میکنه شبا صدای زوزه هاش کل سرم رو پر میکنه...

جونگکوک صورتش رو داخل گردن مردش قایم کردو محکم تر بغلش کرد...

+میشه یکم رایحه اتو ازاد کنی؟...

تهیونگ بدون هیچ حرفی انجامش داد...پسر مو بلند نفس عمیقی از چوب درخت گردو و دارچین گرفت و ناخودآگاه بغض کرد..

+من... تهیونگی من... قاتل شدم!

تهیونگ با اینکه صورت پسر رو نمیدید ولی قسم میخورد داره اشک میریزه...محکم تر بلغش کرد و موهاش رو نوازش کرد  و لحن اروم و بمی که مختص جفت ها بود زمزمه کرد

Alpha ✓[Vkook] Where stories live. Discover now