"8"

5K 642 157
                                    

با عجله تهیونگ رو روی مبل گذاشت و کتش رو پوشید و به سمت در رفت ولی دقایق آخر کتش اسیر دست کوچکی شد.
+ کوکی....نرو...

جئون مسخ شده به جلوش خیره شد.
اون استاد سرتق مگه اینقدر دلبری هم بلد بود؟
اون لحن مظلوم و کیوت طعمه ای بود برای ارضا شدن روح وحشیش.
بازم میخواست...
بازم میخواست اون کلمات رو بشنوه...
بازم میخواست که تهیونگ دنبالش بیوفته و التماسش کنه که نره....
همه این ها رو میخواست ولی معتقد بود که حسی به پسر ریزه میزه و فسقلی پشت سرش نداره حتی اگرم داشته باشه دست خودش نیست و متوجهش نمیشه....

اخمی کرد الان موقع فکر کردن درباره احساساتی که وجود نداشت یا شایدم داشت نبود.
به سمت پسر گریون برگشت ولی با دیدن اون لب های اویزون شده و چشم های اشکی پشیمون شد.

جایی که میخواست بره اصلا امنیت لازم برای تهیونگ رو نداشت و حتی اگر میخواست که اون رو با خودش ببره برای حرفه اش بد تموم میشد چون خوب میدونست اون پسر هنوزم باهاش لجه.

پوفی کشید و صورت پسر رو داخل دستاش قاب گرفت.
و اخم بزرگ و وحشتناکی رو روی صورتش نشوند.
_منو ببین بچه...مگه دفعه اولته تنها میمونی خونه ؟ اون دزده دیگه نمیاد ببین رفت تموم شد.

تهیونگ با سرتقی تمام پاهاشو به زمین کوبید و هق هق بلندی کرد.
+نههه....جیغغغغغ...نرو هق...

جئون اخم هاش رو باز کرد وقتی این پسر اینطوری ازش میخواست بمونه چطوری میرفت؟
از طرفی اسرار های تهیونگ و ساید کیوت و شکننده ای که دیگه نمیتونست ببینه
و از طرفی هیونگ هاش و معشوقه هاشون که بهش نیاز داشتن.

عصبی چشمی چرخوند و به تهیونگ نگاه بدی انداخت!
_تهیونگ با خودم میبرمت ولی مبادا مبادا اونجا شیطونی کنی یا دست و پا گیرم باشی مفهومه ؟

تهیونگ با پشت لباسش اشکاشو پاک کرد و سری بالا پایین کردم
+هق چشم

جئون خوبه ای زیر لب زمزمه کرد و به دویدن کیوت تهیونگ به سمت اتاقش نگاهی انداخت.
تایپش بود.
انگاری که برای ساختن اون جئون رو نشونده بودن جلوشون و ازش نظر خواسته بودن.

تهیونگ شاه و کلاه کرده و با چشای مظلومش جلوی جئون حاضر شد.
کوک لبخندی به بانمکی اون پسر زد بدجوری تو دل برو بود.

خم شد و شال گردنش رو درست کرد و بوسه ای حرصی روی گونه اش کاشت.
_ اگر همیشه اینطوری باشی که دیگه کاریت ندارم فسقل.

تهیونگ به فکر فرو رفت...
یعنی اگر همینجوری براش مظلوم میشد کاریش نداشت؟
اشتباه نکنید اون نقشه ای نمی‌کشید فقط خسته شده بود از اذیت و آزار جئون.

وقتی جئون دستش رو کشید و به سمت موتورش برد از جا پرید و فکر هاش مثل گنجشک هایی که ترسیده بودن پر زدن و رفتند.

"𝖶𝖧𝖨𝖳𝖤 𝖮𝖱𝖢𝖧𝖨𝖣"Where stories live. Discover now