ناراحت در یخچال رو بست و سوجویی که نمیدونست
چندمیه رو برداشت.
مست مست بود بدون اینکه متوجه شه.
خیلی خورده بود و حالش سر جاش نبود...گوشیش رو برداشت تا با هیونگش یکم درد و دل کنه ولی چشمش چیزی رو نمیدید و همه چیز تار بود.
رو شماره ای که حدس میزد هیونگش باشه ضربه زد و گوشی رو دم گوشش گذاشت و سرش رو به میز تکیه داد .وقتی تعداد بوق هایی که میخورد تموم شد متوجه شد که طرف مقابل گوشی رو برداشته هق بلندی زد و شروع کرد به غرغر کردن...
+هیونگ...هق...چرا خب؟
مگه چیکارش کردم من؟
اون خودش گیجم میکنه ...هق...نگاهاش کاراش حرفاش....و بعدش خودش پسم...هق.. میزنه؟
با آستینش دماغش رو پاک کرد و ادامه داد:
+هیونگی....هق...من حس های جدیدی بهش دارم هیونگ...هق...ولی ولی اون منو نمیخواد....و بعد از اتمام حرف هاش شروع کرد به بلند بلند گریه کردن و توجهی به سکوت فرد پشت خط نکرد.
از حموم در اومده بود و حوله ای دور کمرش بسته بود .
چند روز بود که از اون فسقلی خبری نداشت...
روز ها میگذشت و میگذشت و اون بچه بیشتر بهش بی محلی میکرد و این به شدت رو مخش بود.
چندبار کلاس داشت باهاش ولی حتی موقع حضور و غیاب اسمش رو نخونده بود و باعث شده بود جئون به عمق فاجعه پی ببره....
رو تخت نشست و با ویبره رفتن گوشیش به خودش اومد.تهیونگ؟ اونم این وقت شب چیکارش داشت؟
بی درنگ گوشی رو برداشت و تا خواست جانم رو زمزمه کنه صدای مست پسر توی گوشش پیچید.
چیزی نگفت و فقط منتظر موند.
منتظر بود تا حرف هایی که تو دلمه رو بهش بگه.
مطمعن بود مسته پس اشکالی نداشت یکم بهش محبت کنه نه...؟_ارکیده ی سفید من؟چرا مست کردی کوچولو ؟
تهیونگ هق بلندی زد و بلند بلند شروع کرد به گریه کردن سرشو روی کوسن مبل گذاشت و روی زمین دراز کشید.
+ارکیده..هق...شفید... هق یعنی چی؟؟جئون لبخندی زد و شلوار طوسی رنگش رو پوشید و روی تخت دراز کشید و یک دستش رو زیر سرش گذاشت و گفت:
_خب ارکیده ی سفید یعنی....
فردی که پاک و بیگناهه...
فردی که مثل گلبرگ های ارکیده زیباست و درست مثل رنگش صادق و پاکه.
فردی که به شدت دوست داشتنی و بیگناهه...
متوجه شدی ارکیده ؟تهیونگ گوشه ای ناخونش رو جوید و گیج گفت:
_ من من که صادق نیستم.
من من که بیگناه نیستم...جئون اخمی کرد پسر درمورد چی حرف میزد ؟
یعنی الان که مست بود میدونست ازش حرف بکشه ؟
ولی درمورد چی؟
رشته کلامش چی باشه؟
اون پسر بدجوری گیجش میکرد و رو مخش بود و جذابیت به خصوصی براش داشت!لحنش رو ملایم تر کرد تا بتونه کمی ناز پسر رو خریدار باشه!
_جوجه کوچولو!
بهم میگی منظورت چی بود؟
YOU ARE READING
"𝖶𝖧𝖨𝖳𝖤 𝖮𝖱𝖢𝖧𝖨𝖣"
Fanfictionخب میریم که داشته باشیم: یه پسر ۲۴ ساله و به شدت کیوت و ساده دلمون که به خاطر هوش بالاش موفق میشه موسیقی رو داخل دانشگاه تدریس کنه ولی دردسر همه جا هست و صد در صد برات مشکل ساز میشه. از اون طرف قلدر وحشی و زرنگی رو داریم که به خاطر شرایطش چندوقته تر...