-2-

403 64 31
                                    

پس از آنکه از خواب بودن همه مطمئن شد،آرام و بی‌سروصدا از رختخواب خود بیرون آمده و به سمت پنجره قدم برداشت.دستان ظریفش را به پنجره تکیه داد و بی‌روح بیرون را تماشا کرد.
او عاشق شب و تاریکیِ شب بود و به همین دلیل هر شب جلوی پنجره می‌نشست و وقتش را با تماشاء ستارگان و ماه می‌گذراند.

نگاهش را از آسمان تیره گرفت و به سمت درختان سوق داد.برای آنکه کسی را بیدار نکند، به آرامی پنجره را باز کرد و به باد اجازه داد تا موهای بلوند تقریباً سفیدش را شانه بزند.حدود پانزده دقیقه بی‌حرکت همان‌جا ماند.
پس از اطمینان از عدم رسیدن نامه، نفس راحتی کشید. او خود را متقاعد کرده بود که این فقط یک نامه‌ست و هیچ معنایی ندارد.

از  این جمله که کسی او را دوست خواهد داشت و برای او ارزش قائل خواهد شد،عمیقاً می‌ترسید زیرا به نظر او، هیچکس نباید مرتکب به همچین اشتباهی می‌شد و بر او عشق می‌ورزید.
با خیال راحت به سمت تختش راه افتاد.وقتی با پاهای برهنه‌اش روی زمین سرد قدم برداشت،بر خود لرزید.

آهسته وار بر روی تختش دراز کشید.حق با خودش بود، چیزی بیش از یک نامه ای مزخرف که به صورت اتفاقی ارسال شده بود،نبود.
نفس عمیقی کشید.
حال می‌توانست با آرامش خاطر راحت بخوابد.

___ ___ ___ ___ ___

"دریکو، بیدار شو."

با شنیدن صدای بلیز که به سبب تازه بیدار شدن دورگه شده بود،چشمانش را نصف نیمه باز کرد.

"تو برو من پنج دقیقه بعد خودم میام."

در حال غر زدن به سمت راست تخت چرخید. با دیدن نامه روی پاتختی چشمانش گرد شد و خواب از سرش پرید.

هیچکس نمی‌تواند یک نامه را دوبار اشتباه بفرستد،می‌تواند؟
با حرکتی ناگهانی از روی تخت بلند شد.نامه چطور می‌توانست آمده باشد؟
وقتی چشمش به پنجره ای که دیشب باز گذاشته بود افتاد فحشی زمزمه کرد.

با این امید که نامه فرستنده ای مشخص داشته باشد،نامه را قاپید اما وقتی نام فرستنده را ندید،همان حین که با عصبانیت نفس می‌کشید،نامه را مستقیماً داخل یکی از کشوها انداخت.بعداً هم می‌توانست آن را بخواند.

او ابتدا یک دوش آب سرد گرفت و سپس با حوله ای کمرش را پوشاند و کلافه دستانش را لای موهایش فرو برد.آهسته پیراهن سفیدش را پوشید و شروع به بستن دکمه های آن کرد.حوله را از کمرش بیرون کشید، باکسر و سپس شلوارش را پوشید.
کراواتش را نیز برداشت و جلوی آینه ایستاد.
پس از صاف کردن کراواتش، شروع به شانه زدن موهایش کرد.

مثل همیشه خیره کننده به نظر می‌رسید و او از آن آگاه بود.

وقتی متوجه شد که هنوز برای شروع درس زود است، روی تختش نشسته و نامه را از کشو بیرون آورد.سریع نامه را باز کرد و شروع به خواندن کرد.

flowers on my skin|draryWhere stories live. Discover now