هرماینی و رون در اتاق مشترک گریفیندور مشغول انجام تکالیف بودند. در ابتدای سال، از آنجایی که دروس بسیار شلوغ بود، وقت آزاد نداشتند و حالا با وجود اینکه وقت آزاد ندارند، به دلیل اینکه تکالیف زیادی داده شده بود، مشغول انجام تکالیف بودند.
تکلیف ها خیلی بیشتر از قبل داده میشد، انگار که اساتید برای پر کردن اوقات فراغتشان تکالیف میدادند.
"از اسنیپ متنفرم."رون در حالی که خودکاری را که در دست داشت را روی میز انداخت و به عقب تکیه داد، گفت.حالت نفرت انگیز از اسنیپ در چهره اش نمایان بود.هرماینی با نگاه معروف و سرسختش، مستقیماً به رون نگاه کرد.
"رونالد بیلیوس ویزلی،همین حالا به انجام تکالیفت ادامه بده!"رون وقتی با نگاه هرماینی روبرو شد،بلافاصله به انجام تکالیف خود ادامه داد.
اگر چیزی در مورد هرماینی میدانستند، آن هم این بود که اگر او اسمشان را با اسم وسطشان و شهرتشان بر زبان میآورد و نگاهی تهدید آمیز به آنها تحویل میداد،باید فوراً همان کاری را که او میگفت را انجام میدادند.هرماینی سرش را به کاغذ رون نزدیک کرد و به آنچه نوشته بود نگاه کرد.
"رونیلد وازلیب؟چطور تونستی اسمتو اشتباه بنویسی رون؟"با تعجب گفت.رون با تعجب به کاغذش خیره شده بود و هری لب هایش را گاز گرفته بود تا نخندد.
"خودکار رو از مغازه شوخی فرد و جرج خریدم،راستش قرار بود غلط املایی هامو اصلاح کنه اما انگار داره درستامو غلط میکنه."هرماینی یکی از قلم های خود را به رون داد و رون با لبخند قلم را گرفت."متشکرم." وقتی این را گفت،هری متوجه شد که هرماینی در حال سرخ شدن است.
"با این قلم تکالیفتو بنویس،اخر سر خودم با جادو غلط هاتو درست میکنم."رون با خوشحالی هرماینی را در آغوش گرفت."مرسی که هستی، هرم."هرماینی حالا از سر تا پا قرمز بود.وقتی رون عقب نشینی کرد،تفاوت چندانی با او نداشت.هری لبخند زد در حالی که هر دو با گونه های قرمزشان به انجام تکالیفشان برگشته بودند.
بنظر او هر دو احمق بودند.عشق آنها را احمق ساخته بود.
هری در طول روز دریکو را ندیده بود،او امروز هیچ درس مشترکی با اسلیترین ها نداشت،اما دریکو برای صبحانه هم نیامده بود.نکنه مریض شده بود؟سرش را تکان داد، به او چه؟ او فکر کرد که آیا او نیمه شب میآید یا خیر.بالاخره او نمیخواست تا صبح صبر کند.
وقتی رون تکالیفش را تمام کرد،آه عمیقی کشید.طومارش را به هرماینی داد.هرماینی آن را بررسی کرد و جاهایی را که اشتباه نوشته بود، با طلسم بیکلام آنها را تصحیح کرد.او در طلسم بیکلام خیلی پیشرفت کرده بود.
وقتی هری تکالیفش را تمام کرد،با همدیگر به صرف شام به سالن بزرگ رفتند. به محض اینکه پشت میز گریفیندور نشستند هرماینی شروع به پر کردن بشقاب هری کرد.
"من میتونم بشقاب خودمو آماده کنم، هرماینی."
YOU ARE READING
flowers on my skin|drary
Fanfiction"نتونستم جلوش رو بگیرم، اولش مثل یک دانه ی کوچیک توی قلبم نشست و بعد بزرگ شد، با بزرگ شدنش کنترل و پنهان کردنش هم سخت تر شد، بعد مثل یک شاخه ی بزرگ و قوی کل من رو احاطه کرد و من فقط-فقط نتونستم جلوش رو بگیرم." دریکو دستش که هنوز روی شانه هری بود را...