به محض باز کردن چشم هاش، جنی رو دید که بالا سرش نشسته بود و انگار داشت چیزی رو جا به جا میکرد. اما جونگکوک برای اینکه سرش رو بچرخونه و کارش رو ببینه زیادی بی حال بود.
کمی گذشت تا جنی متوجه سنگینی نگاه جونگکوک بشه و سر حرف رو باز بکنه:" خوبی؟"
:" خوبم."
:" میدونی میفهمم دروغ میگی؟"
:" برای همین زحمت نمیدم راستش رو بگم."
:" منطقیه..."
لحن جنی چیزی نبود که توی اون لحظه خیلی ذهنش رو درگیر کنه.
:" توی فکر تهیونگی؟"
:" همین الان پاشدم، عملا به چیزی فکر نمیکنم هنوز."
:" سوالم کلی بود."
:" میدونم."
دختری که کم کم داشت کنترل اعصابش رو از دست میداد، فقط تصمیم گرفت بلند شه و بدون حرف بیشتری از اتاق بیرون بره.
قبل از اینکه در رو پشت سرش ببنده برگشت و حرف آخرش رو به دوستش زد:" من موندم چون بنظر حالت خوب نبود، اما تو حتی حال منم نمیپرسی. نه تنها اون، بلکه وقتی باهات درمورد خودت هم حرف میزنم زورت میاد جوابم رو بدی. فقط دارم میگم، این ورژنی که دور تهیونگ بهش تبدیل شدی رو دوست ندارم."
:" این ورژنیه که همیشه بودم فقط الان انرژی ندارم که تظاهر به چیز دیگه ای کنم. میتونی تهیونگ رو بابت گرفتن انرژیم فحش بدی اما فقط خودت رو برای نشناختن من مقصر بدون."
بعد از تموم شدن حرف جونگکوک در پشت سر جنی محکم به هم کوبیده شد و پسری که هنوز تکون نخورده بود، پلک هاش رو با سردرد بهم فشار داد....
بعد از اینکه خوابش رو برای تنها کسی که میتونست تعریف کرد، نشست و به صورتش زل زد تا آنالیز کردنش تموم شه. شاید هم نتیجه گیریش؟ یا حتی در نظر بگیره که به حرف جونگکوک گوش بده؟
حالت های جیون اکثرا ناخوانا بودن و همین کمی ادامه ی مکالمه رو از سمت طرف مقابل سخت میکرد.
:" مثلا میتونسته این باشه - کاش الان مرده بودی -؟" جیون اولین حدسش رو زد و با تمام طنزی که توی لحنش بود، جفتشون اون رو یک احتمال در نظر گرفتن.
جونگکوک آخر خوابش چیزی مثل " کاش الان ..." شنیده بود اما هیچ ایده ای از ادامه جمله نداشت.
:" کاش الان میتونستم خفه ات کنم؟"
:" چرا تمام حدس هات به مرگ ختم میشه؟"
:" آخر همه ی ما اونجاست بیب. همه ی ما..." دختر همیشه خنثی با لحن سردی جواب داد و سریع ادامه ی جمله اش رو با یک حدس دیگه بست:" کاش الان نفست قطع میشد."
:" بنظرم به اندازه ی کافی کمک کردی."
:" چیکار کنم؟ معجزه؟ خودت الزایمر داری. من که غیبگو نیستم." با لحن طلبکار جیون، جونگکوک دست هاش رو به نشانه ی تسلیم بالا برد و شونه هاش رو جمع کرد:" اوکی... آرام باش وحشی.":" صدای زن بود یا مرد؟" جیون بالاخره سوال پرسید و زاویه ی جدیدی به بررسیشون اضافه کرد.
:" مرد." جونگکوک با اطمینان گفت اما با پایین اومدن صدا و عوض شدن لحنش، دوباره صورت جیون رو به حالت پوکرش برگردوند:" زن..؟"
:" این هم نمیدونی؟"
اینجا انتهای مکالمه بود و جفتشون به یک جواب واحد رسیدن؛ قطعا قرار نبود موفق بشن قفل اون "خواب" رو بشکنن.
ESTÁS LEYENDO
Wierd Star
Fanfic_ اونا میبرنت دیوونه خونه.. + مگه کسی باورش هم میشه؟ _ نه.. ولی میبرنت چون ذهنت خلاقیت عجیب و وحشتناکی از خودش نشون میده.. + من فقط میخوام تعریفش کنم.. _ بکن.. منم تاییدت میکنم. دیوونه خونه تنوع خوبیه