Sahel preview
بعدش دیگه باهم حرفی نزدیم...
دیگه شب شد و من میخواستم بخوابم...
اون احتمالا داره تو اتاقش کاراشو انجام میده....
من فردا باید برم سر کار الان چکار کنم..؟اخراجم نکنه...تو همین فکرا بودم که سوزش بدی رو پشتم حس کردم...
درد میگرفت و میسوخت...خیلی حس بدی بود...
مایع گرمی و پشتم احساس میکردم...
نمیدونم خون بود یا یه چیز دیگه...
اما خیلی میسوخت..حس خیلی بدی بود...طاقتشو نداشتم...
اصلا دراز نمیتونستم بکشم...
اشکم داره در درمیاد..اصلا پشتم توآتیشه...
ایکاش یکی بود که باهاش رو دروایستی نداشتم الان صداش میکردم که حداقل یه مسکن بهم بده...اولیویا...
ایکاش اینجا بودی...
من وبال این روباه مکار نمیشدم...دیگه نتونستم طاقت بیارم اشکم از چشمام چکید...
اصلا نمیتونستم به خودم اجازه بدم که صداش کنم...
ترجیح میدم که این درد رو تحمل کنم...
دیگه فکری نکردم و فقط گریه کردم...یهو دیدم که در اتاقم باز شد...
از ناگهانی بودنش پریدم...
آیان تو چارچوب در با یه سینی ظاهر شد...انگار از اینکه ترسیدم خندش گرفته بود:
نترس...من..
یهو انگار با دیدنم جا خورد...
اول نفهمیدم چرا...
اما بعدش متوجه اشکام شدم و اونا رو پاک کردم...سینی رو گزاشت روی میز...
-ساحل...چیشده..؟گریه چرا..؟
بهش نگاه کردم...نگرانی رو توی چشماش دیدم...
+هیچی فقط یه چیزی رفت تو چشمم...صددرصد با این حرفم قانع نشد...
اومد جلو و روی تخت کنارم نشست...
-ببین..راحت باش باهام..مشکلی هست بهم بگو گریه برا چی میکنی..؟بعد بخاطر اینکه حس دوستی رو در کن ایجاد کنه دستشو آروم روی پشتم گذاشت...
اما من با همونم دردم اومد...
آخی گفتم و دوباره زدم زیر گریه...شوکه سریع دستش رو از پشتم برداشت...
به دستش نگاه کرد..یکم خونی بود...
بهت زده به دستش نگاه کرد..بعدم به من نگاه کرد...-ساحل...
پشتت خونیه...
ببین..لباستو در بیار پشتتو ببینم...اما من نمیخواستم...
هم خجالت میکشیدم..هم میترسیدم...
سرمو انداختم پایین..که دیدم دستی روی بلوزم اومد و خواست لباسمو بالا بزنه...+نه...چکار میکنی..؟
-هیچی فقط میخوام زخمتو ببینم..کاری باهات ندارم...
دستشو گرفتم و از لبه لباسم جدا کردم...
-لجبازی نکن...اگر عفونت کرده باشه بهش نرسیم خطرناکه...ممکنه تمام بدنت عفونی بشه...
YOU ARE READING
The College
Teen Fictionوقتی که از نقطه امنت فاصله میگیری و به یک کشور غریب سفر میکنی برای تحصیل با چالش هایی رو به رو میشی که ممکنه خیلی سنگین و طاقت فرسا باشه. اما هممون شنیدیم که اگر چیزی تو رو نکشه قوی ترت میکنه اما در عین حال ممکنه در کنار این اتفاق ها که طاقت فرساس...