part 7

97 21 13
                                        


_هیونگ
_بله
_نظرت چیه بریم بستنی بخوریم؟
جیهوپ یه نگاهی به یوکی که توی چرخ خرید نشسته بود کرد و گفت
_باشه اما بزار جیمینی از سرویس بیاد تا باهم بریم
_پس کی میاد خیلی وقته رفتههه
_یکم صبور باش

15دقیقه پیش...
[جیمین]
_چرا طبقه فروشگاه مواد غذایی یه سرویس بهداشتی نداره؟؟
به سمت آسانسور رفت و دکمه رو زد
در انتظار آسانسور ایستاده بود که گوشیش زنگ خورد
_سلام ووکی
_سلام جیمینی من رسیدم لوکیشن، کجایی؟؟
_من طبقه دومم اما الان میام پایین
_باشه منتظرم
و گوشی رو قطع کرد
به محضه باز شدن در سریع رفت داخل، بدون اینکه توجهی به فرد داخل آسانسور داشته باشه...
نگاه سنگینی رو روی خودش حس کرد
سرش رو بالا آورد و با مرد مشکی پوش که ماسکی روی صورتش داشت پشت سرش از توی آینه آسانسور چشم تو چشم شد
که در کسری از ثانیه اون مرد پارچه سفیدی جلوی دهن جیمین گرفت و تاریکی...
.
.
چشماشو باز کرد
اینجا کجا بود؟؟
یکم به اطرافش نگاه کرد ک متوجه شد به صندلی که روش نشسته بسته شده
خیلی ترسیده بود
داشت دوباره اطرافشو آنالیز میکرد که کسی حرف زد
_بیدار شدی؟
به سمت صدا برگشت
_ش..شم..شما ک..کی هستین
_اوه کوچولو نترس کاری با تو نداریم
صدای شخص دیگه ایی اومد که گفت
_از جانب خودت حرف بزن
به سمت جیمین اومد و چونه جیمین رو تو دستش گرفت
_فک کنم بهترین شب عمرم بشه
باصدای اون پسری که اول به سمتش اومد نگاهش رو سمتش کشید
_خب کوچولو این گوشی توعه درسته؟؟
گوشی جیمین رو به سمتش گرفت
_با همین گوشی زنگ میزنی به اون پسری که همراهت بود و ازش میخایی اون بچه مزخرف رو...اسمش چی بود؟
با حرف شخص دوم چشماش درشت شد
_یوکی
_اوه آره یوکی، میخای ازش که اون بچه رو بیاره زیرزمین
جیمین همون لحظه متوجه شد اینجا زیر زمینه
_شما کی هستین؟
_این اصن مهم نیست که ما کی هستیم،زنگ بزن
_و اگه نزنم؟؟
همون پسری که جیمین از اینکه بهش دست می‌زد چندشش میشد گفت
_هی خوشگله...اصن بهت نمیاد شجاع باشی
و اگه نزنی....امشب زیر من جون میدی بچه

جیمین ترسیده بود خیلی ترسیده بود اما ن بخاطر خودش بخاطر جیهوپ و یوکی
همون موقع گوشیش زنگ خورد
به سمت پسری که گوشیش دستش بود برگشت و فقط امیدوار بود که جیهوپ نباشه
_ووکی؟؟
جیمین بلافاصله گفت
_هیونگمه، همون که پیش بچس
_خب میدونی که باید چی بگی؟؟
جیمین از اینکه هیون ووک بود خوشحال بود اما نزاشت ذره ایی توی چهرش مشخص بشه
_بب..بله
پسر گوشی رو سمتش گرفت و گفت
_جواب بده
جیمین دستاش رو که به سختی به صندلی بسته شده بود بالا آورد و گوشی رو گرفت
_ا..لو هیونگ
_هیونگ؟؟
جیمینا چ...
جیمین وسط حرفش پرید گفت
_همین الان خیلی سریع به زیر زمین بیا
نگاهی به اون دوتا پسر کرد و دوباره گفت
_یوکی رو هم بیار
یکی از اون مرد هایی که چارشونه و قد بلند بود و کنار در ورودی بود سریع اومد سمت یکی از پسرا و آروم در گوشش چیزی گفت
_آیییشش
به سمت جیمین اومد و مشتی تو دهن جیمین زد ک جیمین داد زد
_آخخخ ووکی بیا زیر زم..
جیمین با صندلی ک بهش بسته بود روی زمین اوفتاد
هردو پسر سمتش اومدن و شروع کردن با پا به پهلوی جیمین زدن
_فک کردی نمی‌فهمیم هااا؟؟
_گوشی دست اون پسر نبوده
فک کردی زیر نظر نداریمشون؟؟

Love Is here ☆○•° عشق اینجاستWhere stories live. Discover now