[یونگی]
وقتی قهوه و موچی که سفارش دادم رو گرفتم به سمت آسانسور رفتم
بعد از رسیدن به اتاق آروم در زدم و داخل رفتم
از پنجره به آسمون نگاه میکرد
_چی اونجاست که بهش خیره شدی
_ستاره ها و ماه امشب آسمون رو روشن کردن خیلی قشنگه
_اینم از موچی
نمیدونستم چه طعمی دوست داری ولی از اونجایی که شکلاتیش طرفدار داره منم گرفتمش
_اوه ممنونممم
_نوش جون
بعد از اینکه بسته رو باز کرد موچی رو کامل تو دهنش گذاشت
رسما لپاش داشت میترکید
لباش رو قنچه کرده بود و سعی داشت موچی رو بخوره
_برام سواله که چرا تا الان دیابت نگرفتی
با دهنی پر جواب داد
_چرا؟
_چون هم شیرینی هم شیرینی دوست داری
سرخ شد..
_تعریف در نظر میگیرمش
از کیوتیش لبخند زدم که گفت:
_اوه مثل گربه ها لبخند میزنی
خنده کوتاهی کردم و گفتم
_تعريف در نظر میگیرمش
صدای در اومد
یونگی بلند شد و به سمت در رفت
در رو باز کرد و...
_سلام
با صدای جیهون و کنار رفتن یونگی از کنار در ،جیمین خنده بزرگی زد و گفت
_جیهونااا
_چطوری پسر شجاع
_خوبم،هیون ووک کجاس؟نیومده؟
_اون امشب ماموریت داشت ازم خاست بیام پیش تو گفت که بهش زنگ زدی نتونسته جواب بده
_حدس میزدم
جیهون با ذوق گفت
_بگو برات چی گرفتم؟؟
_آبمیوه یا میوه،چی برای مریض میگیرن؟
_نه خنگول
برات موچی گرفتمم
ظرف موچی رو جلوی جیمین گرفت
_اوه مرسی جیهونااا
جیمین ظرف موچی رو گرفت و روی میز کنارش گذاشت
جیهون متعجب گفت
_نمیخای بخوری؟
_همین الان یونگی برام گرفت خوردم
جیهون برگشت و به یونگی نگاه گرد و زیر لب گفت
_بلخره یه کار مفیدم کرد
و این حرفش از گوش جیمین و یونگی دور نموند
جیمین معترضانه گفت
_هی این اتفاق تقصیر یونگی نبود،اون بهم گفت مراقب باشم اما من بی دقتی کردم
_من که چیزی نگفتم
_جیهونا من تورو میشناسم مثل همیشه دنبال مقصری
_من یک کاراگاهم جیمین عادتمه
_اوه راستی نتیجه تحقیقات شوگا چیشد؟
_برات کلی خبر دارمم
_بگو
جیهون نگاهی به یونگی کرد و دوباره به جیمین خیره شد
_چیه؟؟
_امم
_نگران نباش اون از همه چی خبر داره
یونگی از جاش بلند شد و گفت
_جیمینا من میرم بیرون یه تماس با خونه بگیرم
جیمین نگاه ریزی به جیهون کرد و گفت
_باشه
بعد از اینکه یونگی از اتاق بیرون رفت جیهون چشماشو ریز کرد و گفت:
_هی مگه چقدر بهم نزدیکین که همه چیو بهش گفتی؟
تهیونگ میگفت حتی یه ماهم نشده که باهاش زندگی میکنی
_ما حرفای مهم تری داریم جیهون
شوگا چیشد
جیهون با اخم ریزی که داشت گفت:
_میگم ولی بعدا درمورد این موضوع باید حرف بزنیم
با مکث کوتاهی ادامه داد..
_خب جیمین همونطور که میدونی من و ووکی دوساله که داریم روی این موضوع تحقیق میکنیم
و همش شکست خوردیم
اما
به لطف مسیح تونستیم به یکسری اطلاعات که میتونه سوالای ذهنت رو برطرف کنه برسیم
البته قضیه خیلی عجیبه
اطلاعاتی هم که تو دادی کم بود
پسری که اسمش شوگاست که حتی این اسم هم خودت گذاشتی براش
سال 2009
اومد به اون پرورشگاه امد و فقط یک سال اونجا بود
YOU ARE READING
Love Is here ☆○•° عشق اینجاست
FanfictionLove is here ○|● شوگا:اگه به آرزوی روز تولد باور داری، آرزو کن. جیمین:باور دارم وقتی الان آرزوی پارسالم رو به روم ایستاده. داستان پسری بی پناه که پناه شوگا میشه اما با یه تصادف همچی از اول شروع میشه با این تفاوت که شوگا مکان امن موچی میشه°•○ کاپل:ی...
