●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○•°☆
_اومم خوشمزس
×ولی من هنوز برام سواله
+یوکی غذاتو تموم کن امشب باید زود بخوابی فردا کار داریم
×جیمین تو یه فرشته ایی
_هوم؟چرا؟
×از وقتی اومدی قوانین سخت عمو داره زیر پا گذاشته میشه
_کودوم قوانین؟
×باورت میشه اولین باره پاستا میخورم؟
_اوه اینم مثل کیک ممنوعه؟
×خب فکر کنم دیگه نیست
+تا وقتی خودم براتون درست کنم نیست
×بگو تا وقتی جیمین بخاد نیست
+شنیدی اون موقع چی گفتم؟
_فردا چخبره که کار داریم؟
+یوکی باید یه مدرسه انتخاب کنه
×چی؟قراره برممدرسه؟؟
+درسته
×الان باید خوشحال باشم یا ناراحت؟
_قطعا خوشحال،اونجا کلی دوست پیدا میکنی
×اوکی فهمیدم باید ناراحت باشم
_دوست نداری؟
×از آدمای غریبه بدم میاد
_یه زمانی منم غریبه بودم
×بهرحال برام اصلا جالب نیست،اما خب چون دیگه لازم نیست فقط تو خونه باشم خوشحالم
یونگی با یه پوشه به سمتشون اومد
+اینا لیست مدرسه هاییه که من تاییدشون کردم با عکساشون،ببین و فردا همراه جین میری که حضوری ببینی
×اینکه حق انتخاب دارمم خوشحالم
+همشون خصوصین
الانم میتونی بری اتاقت
×میتونی دیگه چیه؟بگو مجبوری بری اتاقت
پوشه رو از روی میز برداشت
×عمو بهتره حواست به جیمین باشه و اذیتش نکن
+هی بچه پرو وایسا ببینم
با حرکت کردن یونگی به سمتش سریع از آشپزخونه بیرون رفت
_نمیترسی؟
+از چی موچی؟
_بازم میگی موچی؟
+نمیتونم؟هیونگت میتونه فقط؟
_نه منظورم اینه که ..
دوباره لپاش گل انداخت و سرشو انداخت پایین
+هومم؟یا چیزیو یادآوری میکنه؟
جیمین سریع سرشو بالا آورد و دستشو تکون داد
_نه نه چیز ... فقط
یونگی به جیمین نزدیک شد اونقدر نزدیک که از صورت جیمین فقط چشم، بینی و لب قابل رویت بود
+فقط؟؟
جیمین نمیدونست چیکار کنه و آب دهنشو قورت داد
[هولش بدم؟]
[ثابت بمونم؟]
[یا؟؟]
[خیلی نزدیکه]
+سکوتت فقط نشون میده حدسم درسته
_خ..خیلی نزدیکی..ن..نمیتونم
یونگی دستشو کنار صورتش گذاشت
+نمیتونی چی؟
[لعنتی،ببوسش]
[معطل نکن ببوس]
[اون گیلاسای سرخ..]
[ببین،خوشمزه به نظر نمیاد؟]
یونگی عقب کشید، هوفی کرد و دستش رو روی صورتش کشید
_کمکم میکنی؟
یونگی نگاهی انداخت
+اوهوم،دستاتو بنداز دور گردنم
همونکاری که یونگی ازش خواسته بود رو انجام داد
و یونگی با یک حرکت بلندش کرد
+کجا بریم؟
_بیرون،میخام هوای تازه بهم بخوره
+هوا سرد شده،بیرون نه
_لطفااا،فقط چند دقیقه
+فقط پنج دقیقه
_باشه
به سمت حیاط پشتی رفتن
یونگی خم شد تا جیمین رو روی کاناپه بزاره
جیمین روی کاناپه قرار گرفت
یونگی اومد آروم عقب بکشه ولی گیر کرده بود
+نمیخایی دستاتو ول کنی؟
_سرده
+گفتم که،بریم داخل؟
[موقعیت...]
[الاننن]
[فقط کافیه اون لبای کوفتیتو بزاری روش]
YOU ARE READING
Love Is here ☆○•° عشق اینجاست
FanfictionLove is here ○|● شوگا:اگه به آرزوی روز تولد باور داری، آرزو کن. جیمین:باور دارم وقتی الان آرزوی پارسالم رو به روم ایستاده. داستان پسری بی پناه که پناه شوگا میشه اما با یه تصادف همچی از اول شروع میشه با این تفاوت که شوگا مکان امن موچی میشه°•○ کاپل:ی...
