Love is here ○|●
شوگا:اگه به آرزوی روز تولد باور داری، آرزو کن.
جیمین:باور دارم وقتی الان آرزوی پارسالم رو به روم ایستاده.
داستان پسری بی پناه که پناه شوگا میشه
اما با یه تصادف همچی از اول شروع میشه
با این تفاوت که شوگا مکان امن موچی میشه°•○
کاپل:ی...
بزارید.... بزارید الان توضیح میدم🥲🙌 بعد از این دوازده روز جنگ بی صاحاب واتپد من پرید یعنی اکانتم پرید و خب با تلاش های فراوان برگشت.. خلاصه که الان هستم که پارت جدید بدم بهتون تولیپسای من✨️🌷 ●○●○●○●○●○●○●○●○●○●
بعد از رفتن جیهوپ و شوکی که یونگی به جیمین داد جیمین تصمیم گرفت بخوابه.. و خب الان ساعت هشت بود؟؟ _اوه فکر کنم زیاد خوابیدم هوا تاریک شده با تلاش های فراوان از روی تخت پایین اومد و با کمک عصا ها به سمت پنجره اتاق رفت پرده هارو کنار زد _فک کنم دوباره قراره بارون بیاد پنجره رو باز کرد باد سردی با شدت توی صورتش خورد
یونگی که تا الان کار هاش تموم شده بود به سمت اتاق اومد و با دیدن جیمین کنار پنجره ی باز آروم به سمتش رفت یونگی یه عادت داشت [اگه از چیزی خوشش میومد باید برای اون میشد]
~{پولداری بد دردیه}~~~~
دستاشو دو طرف کمر جیمین گذاشت و از پشت بغل گرفتش جیمین ترسیده برگشت +هیشش چیزی نیس منم یه چیزی این وسط مشکل داشت جیمین هیچوقت اجازه نمیداد کسی انقدر بهش نزدیک بشه اما چرا در برار یونگی ساکت بود؟ چرا پس نمیزد؟ و چرا؟ چرا بیشتر میخواست؟ +هوا سرده موچی بهتره پنجره رو ببندی _اوهوم
جیمین با سر تایید کرد و پنجره رو بست یونگی عصاهای تو دست جیمین رو گرفت و کنار گذاشت +تا من هستم لازم نیست از اینا استفاده کنی گرسنه ایی؟ _یکم +چی دوست داری _اومدم...پیتزا +اون نمیشه حداقل الان نه، بعد از اینکه خوب شدی جیمین لباشو برچید و سرشو پایین برد
یونگی دستشو زیر چونه جیمین برد و آروم سرشو بالا آورد +میخوای پاستا درست کنم؟ جیمین در ثانیه خوشحال شد _بلدی؟ +بله پرنس خب آلفردو باشه؟ جیمین با لقبی که یونگی داد الان بیشتر از قبل ذوق زده بود _بله لطفا
یونگی دستای جیمین رو دور گردن خودش انداخت +پس محکم بگیر منو جیمین هینن کوتاهی کشید هنوزم به اینجور بغل شدن عادت نداشت
به آشپز خونه رفتن یونگی جیمین رو روی صندلی گذاشت +بشین اینجا و تماشا کن قراره بهترین پاستای عمرت رو بخوری _منتظرمم
یونگی مشغول شد جیمین گهگاهی پنهانی با گوشیش عکس و فیلم میگرفت تصمیم گرفت یکی از عکسارو برای تهیونگ بفرسته پیوی رو باز کرد و عکس رو با کپشن: (فکرشو میکردی؟ ببین چقدر جذاب غذا درست میکنه)
اما اون سمت:
آخرای شام بود تهیونگ نمیدونست دیگه چقدر باید دروغ ببافه برای سوالای پی در پی هانا هم عذاب وجدان داشت و هم مغزش یاری نمیکرد برای جواب دادن
هانا: که اینطور پس حتما باید به موقع جیمین رو ببینم و ازش تشکر کنم کوک: اون فعلا حالش خوب نیست هانا:چرا؟؟ چیشده؟ کوک: یه اتفاق کوچیک افتاده و الان پیش یونگی هیونگه، نگرانی نيست هیونگ به خوبی مراقبت میکنه ازش هانا: یونگی؟؟ شوخی میکنی؟اون حتی نمیتونه از یوکی مراقبت کنه براش پرستار میگیره اونوقت از یه مریض مراقبت میکنه؟
تهیونگ آروم گوشیش رو برداشت [پیام جدید از مینی] روی نوتیف زد با لبخندی که روی لبش اومد عکس رو باز کرد و نشون هانا داد تهیونگ: مثل اینکه اشتباه میکنید هانا:یونگی داره آشپزی میکنه؟ گوشی رو به تهیونگ داد که کوک ازش پس گرفت کوک:باورم نمیشه.. تهیونگ گوشی رو از کوک گرفت میترسید که پیام رو هم بخونه و در جواب برای جیمین نوشت [مبارکه هیونگ🥲براتون آرزوی خوشبختی دارم]
گوشی رو خاموش کرد سوهی از سالن به سمت میز اومد و گفت: شرمنده تلفنم طول کشید،بهتره که دیگه من برم سمت هانا اومد و گونش رو بوسید سوهی:خاله مراقب خودت باش هانا:توهم همینطور قشنگم به سمت جونگکوک اومد و گونه اون هم بوسید سوهی: خدافز پسرخاله جونگکوک:هومم خدافز
تهیونگ و دوباره اون اخم ریز بین ابروهاش..
سوهی به سمت ته اومد گفت: اجازه هست؟ تهیونگ که متوجه نبود گفت خواهش میکنم سوهی خم شد و گونه تهیونگ رو بوسید و گفت زشت میشه اگه از داماد خاله خدافزی نکنم،مراقب قلب پسرخالم باش
کوک:هوی بسه بکش عقب سوهی: حسودی میکنی؟ رو به جمع برگشت و گفت من رفتم و با برداشتن کیفش از روی کاناپه به سمت در رفت
هانا: امیدوارم معذب کننده نبوده باشه برات اون هفده سال فرانسه بزرگ شده و اینا عادتشه
تهیونگ:اوه نه مشکلی نیست
هانا رو به جونگکوک برگشت و گفت: بانی بنظرم وقتشه تهیونگ رو ببری سمت عمارت خودت و اونجارو بهش نشون بدی جونگکوک از بچگی دوست داشت جدا باشه برای همین پشت عمارت ما برای جونگکوکه
جونگکوک: مامان لطفا اسممو درست صدا بزن هانا: اونموقع تهیونگ بهت گفت کوک انقدر حساس نبودی رو اسمت جونگکوک:چونکه اون تهیونگه هانا:پسره ی عاشق جونگکوک دست تهیونگ رو گرفت تا به عمارت خودش ببره
К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.
К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.
●○●○●○□○●○●○●○ امروز بازم پارت داریم این کوتاه بود پس ووت یادتون نره☆