-اوه اومدی؟
+داشتی با تلفن حرف میزدی؟
-اره جیمین بود
+تو نمیخاستی دوش بگیری؟؟
-نه به هرحال فردا صبح میرم خونه
+نمیدونم چرا انقدر اسرار داشتی بری خونه
-آخه هیونگم ممکنه نگران بشه
جونگکوک همونطور که موهاش رو خشک میکرد گفت
+اوهوم، رفتار هوبی هیونگ نسبت به تو و جیمین شبیه به پدرهاس
-هیونگ آدم محتاطیه، همیشه خدا زنگ میزنه (کجای؟ چرا اونجا؟ با کی؟)
+این نشون میده برای شما ارزش زیادی قائله
کمکم میکنی؟
-چی؟
جونگکوک حوله روی موهاش رو سمت تهیونگ گرفت
+موهام رو خشک کنی؟
تهیونگ:...
+اوکی ولش کن باموی خیس میخوابم
خودش رو روی تخت انداخت..
-هی سرما میخوری
+مهم نیس، حوصله ندارم خشک کنم
-پاشو من کمکت میکنم
جونگکوک ابروهاش رو بالا داد
+همم؟؟الان نگرانم شدی؟
-خب دلم نمیخاد بعدا منم مریض کنی
+یعنی میگی قراره بازم کمکم کنی و نقش پارتنرمو بازی کنی؟
تهیونگ حوله رو برداشت و روی تخت اومد و پشت جونگکوک نشست
شروع به خشک کردن کرد
-خب انتخابی بود که کردم، باید پای حرفم بمونم
+یه سوال
-چیه؟
+از حرفایی که عصر زدم چقدرش رو یادته؟؟
-اینکه گیر افتادی و میخایی کمکت کنم
+همین؟
تهیونگ حرکت دستش ایستاد
تازه یادش اومد
خب اونموقع توی شوک بود
اما الان..
-ف..فقط همین بود دیگه
جونگکوک خنده ایی کوتاه کرد
دست روی سرش برد و دست تهیونگ رو گرفت
برگشت سمت تهیونگ
+فقط؟؟
چیز دیگه ایی یادت نیست؟
تهیونگ ضربان قلبش بالا گرفت
و با تکون دادن سرش به راست و چپ گفت
_نه
+پس لازمه یاد آوری کنم
تهیونگ ثابت مونده بود
چشماش کمی درشت شده بود
[نه نه نگو]
[توضیح نده]
[باید چیکار کنم؟]
+دوشنبه هفته قبل رفتیم بار
با یه ودکا دستت اومدی سمتم
جونگکوک همونطور که صحبت میکرد آروم سمت تهیونگ می رفت
+نشستی تو بغلم، دستاتو انداختی دور گردنم
میدونی به چی فکر میکردم؟؟
تهیونگ: سکوت*
+چهارشنبه رفتیم خونه نیک پارتی تولد
منو کشوندی وسط باهام برقصی
خودتو انداختی بغلم، دستامو دور کمرت گرفتی
خودتو تکون میدادی
میدونی به چی فکر میکردم؟
بازم سکوت تهیونگ
+شنبه اومدم دانشگاه دنبالت
دویدی سمت، بغلم کردی
اینجای گونمو بوسیدی
با دست نشون داد
+گفتی هم دانشگاهیت فیلیکسو میشناسه و داره مارو میبینه
میدونی من به چی فکر کردم؟
این دفعه تهیونگ جواب داد
-چ..چی؟
الان دیگه کمر تهیونگ روی تخت فرود اومد
و دقیقا جونگکوک دست هاش دو طرف تهیونگ بود
خم شده بود
صورتاشون مقابل هم بود
YOU ARE READING
Love Is here ☆○•° عشق اینجاست
FanfictionLove is here ○|● شوگا:اگه به آرزوی روز تولد باور داری، آرزو کن. جیمین:باور دارم وقتی الان آرزوی پارسالم رو به روم ایستاده. داستان پسری بی پناه که پناه شوگا میشه اما با یه تصادف همچی از اول شروع میشه با این تفاوت که شوگا مکان امن موچی میشه°•○ کاپل:ی...
