گایز کاور این پارت طراحی رفیقمه🥺✨️گرافیسته
عاشق آهنگ blue side جیهوپم و کلی با این طراحی خفنش ذوق کردم
.
.پارت تهکوکه🐾🐰
.
.
Taehyung:
دانشگاه واقعا خسته کنندس
دلم میخاد برم پیش جیمین و بغلش کنم
دلم میخاد گریه کنم
توی ذهن خودش درحال غر زدن بود گه گوشیش زنگ خورد
_عاح بازم کوک واقعا امروز حوصله ندارم ولی قول دادم بهش
لعنت بهم
بعد گذاشتن ایرپاد توی گوشاش و سوار دوچرخه شدن جواب داد
_سلام جونگکوکشی
+ سلام بیبی چه خبر
_کنار بچه هایی؟ من خوبم تو چخبر
+اره میخایی بیام دنبالت؟
_نه دارم میرم خونه
+خب پس من الان میام پیشت کارت دارم
*جونگکوک گوشی بده بهم بزار باهاش حرف بزنممم
+خدافز میبینمت
بعد از اینکه کوک گوشی رو قطع کرد با خودش گفت
_اون دیگه کی بود؟
چرا میخواست با من صحبت کنه؟
امیدوارم دردسر جدید نباشه
سعی کرد بیخیال باشه و به راهش ادامه بده اما همچنان ذهنش درگیر بود
Jungkook:
_مامان چیکار میکنی؟
+چیه خب فقط میخاستم با دامادم حرف بزنم
_اون هنوز آماده نیستت
سوهی از روی کاناپه بلند شد و گفت
×باورم نمیشه کوک
چرا درمورد ته چیزی به مامانت نگفتی
_سوهی تو دخالت نکنی بهتره
تهیونگ آمادگی آشنایی با خانوادمو نداشت
سوهی دستاشو بالا آورد به حالت تسلیم
+وایی سوهی مرسی که بهم گفتی اگه به کوک بود حالا حالا ها بهم نمیگفت
×قربونت برم خاله راسش اصلا نمیدونستم خبر ندارین
جونگکوک با چشم غره سمت سوهی اومد و گفت
_دنبالم بیا کارت دارم
سوهی با یه لبخند گفت
×با اجازه خاله جون
و پشت کوک به سمت باغ راه افتاد
کوک از حرکت ایستاد و سمت سوهی برگشت
_تو میدونستی که من به تازگی با تهیونگ رفتم تو رابطه و حتما میدونستی مامان از این قضیه خبر نداره
×خب آره
آخه میدونی چیه من تاحالا ندیدم بگی با کسی تو رابطم و اکثر مواقع کوتاه یا وان نایت بود واسه همین یکم از هیجانم از دهنم در رفت
بهرحال که خاله خیلی خوشحاله و اصلا درک نمیکنم چرا مخفیش کردی
نکنه !! با یه نیشخند ادامه داد
نکنه فیکه؟؟
جونگکوک از عصبانیت زبونش رو به لپش فشار میداد
_میبینم ذهنت بدجور درگیر رابطه ماست
×آخه میدونی چیه
فکر نمیکردم تایپت آدمی مثل تهیونگ باشه
یکم برام عجیبه
کوک خنده ایی کرد و گفت
_خودمم مطمعن نبودم ولی میدونی چیه اون بدجور منو درگیر خودش کرده
دلیل کنجکاوی تو رو مطمعن نیستم ولی اگه قرار نیست مفید باشی سر راهمم نباش
×از اون مطمعنی؟
مطمعنی اونم درگیر توعه؟
_مشکل همینه که نزاشتی مطمعن شم و به مامان گفتی
خودم میتونستم به موقع بهش بگم
×اوکی پس میخای مفید باشم؟
بیا بازی کنیم
YOU ARE READING
Love Is here ☆○•° عشق اینجاست
FanfictionLove is here ○|● شوگا:اگه به آرزوی روز تولد باور داری، آرزو کن. جیمین:باور دارم وقتی الان آرزوی پارسالم رو به روم ایستاده. داستان پسری بی پناه که پناه شوگا میشه اما با یه تصادف همچی از اول شروع میشه با این تفاوت که شوگا مکان امن موچی میشه°•○ کاپل:ی...
