[جیمین]
صبح از خواب بیدار شدم قبل از اینکه دوش بگیرم رفتم صبحونه آماده کنم
از پله ها پایین میرفتم ک صدایی شنیدم
صدای یونگی بود اون توی سالن داشت با تلفن صحبت میکرد
میخاستم برم صبح بخیری بگم ک شنیدم
_نه فعلا کاریش نداشته باشین
تقاصشو پس میده ولی نه الان
قشنگ بگردینش
ترسیدم، نکنه بخاطر دیشب بود؟؟
اون زخم یا..
یکم عقب رفتم و دوباره به سمتش اومدم جوری که متوجه نشه چیزی شنیدم
_صبح بخیر یونگیشی
_قطع میکنم...صبح بخیر جیمینا
_امروز صبحونه چی دوست دارین آماده کنم؟
_من عجله دارم یه قهوه کافیه برام اما یوکی توفو آبپز دوست داره با کیمچی سرخ شده
_باشه،پس من میرم قهوه آماده کنم
_ممنون
جیمین لبخندی زد و به سمت آشپز خونه راه اوفتاد
بعد از آماده کردن قهوه ای برای یونگی شروع کرد به درست کردن توفو آبپز
_جیمینا
باصدای یونگی به سمتش برگشت
_بله
_من دارم میرم مراقب یوکی و خودت باش
_حتما،شماهم مراقب خودتون باشید
یونگی دستی تکون داد و از عمارت بیرون رفت
_خب وقتشه یوکی رو بیدار کنم
از پله ها بالا رفت و به سمت اتاق ها پا تند کرد که صدای گوشیش از اتاقش اومد
به سمت اتاقش رفت و گوشیش رو برداشت
_اوه هیونگ
_چطوری چیمی
_خوبم هیونگ، کجایی؟
_من میخام برم خرید
یه سری مواد غذایی برای کافه نیاز داریم
راسش زنگ زدم ببینم میتونی بیای؟؟
جیمین با صدایی یهو برگشت که یوکی رو پشت سرش دید
_اوه یوکی صبح بخیر
_صبح بخیر
جیهوپ از پشت گوشی داد زد
_صبح بخیرررر یوکیییی
یوکی با ذوق گفت
_هوسوک هیونگهه
_اره یوکی هیونگه،میگه که بریم همراهش خرید
نظرت چیه؟؟
_آخ جون
_خب پس هیونگ یوکی هنوز صبحونه نخورده،یه ساعت دیگه میتونی بیای؟
_اره جیمینا
_ فعلا
گوشی رو قطع کرد و پیش پای یوکی نشست و گفت
_تو برو پایین رو اپن برات صبحونه گذاشتم
تا تو صبحونتو میخوری من آماده میشم و لباس برای توهم آماده میکنم باشهه؟؟
_باشهه جیمینشیی
جیمین لبخندی زد و یوکی بدو بدو به سمت آشپز خونه رفت
[جیمین]
به سمت حموم رفتم و یه دوش کوتاه گرفتم
با همون حوله ایی که تنم بود به سمت اتاق یوکی رفتم و لباس هاشو آماده کردم و بعد به اتاق خودم برگشتم و
درحال پوشیدن لباس هام بودم که با صدای در برگشتم
_اوه هیونگ ببخشید
_چرا انقدر باید کپی عموت باشی
_چی؟
_هیچی،چیشده یوکی
_میخاستم کمکم کنی لباسامو بپوشم
_باشه کارم که تموم شد میام
_باشه
بعد از اینکه یکم موهامو با سشوار خشک کردم به سمت اتاق یوکی رفتم
تو راه گوشیم زنگ خورد
_او هیونگ
_من رسیدم
_باشه هیونگ الان میام درو باز میکنم
_یوکییی
_بله
_هوسوک هیونگ رسید من میرم درو باز کنم
_باشههه
باسرعت رفتم درو باز کردم
_سلام هیونگ
_سلام جیمین
_یکم صبر کن من لباسای یوکی رو بپوشونم
_باشه
اومدم برم اتاق یوکی که گوشیم زنگ خورد
_سلام هیون ووک
_سلام جیمینا چطوری
_مرسی خوبم،چخبر چیزی پیدا کردی؟
_آره ، یه چیز خفن
_جدی میگی؟؟
_دروغم کجا بود
_واییی هیون ووک سارانگهههه
_پس من چی جیمینا
_جیهونااا سارانگههههه
_بیا امروز همو ببینیم تا همه چیزو برات بگم
_ باشه،من امروز بیرون یه کاری دارم بیا همونجا همو ببینیم
_باشه پس رسیدی لوکیشن بفرست
_اووم خدافز
VOCÊ ESTÁ LENDO
Love Is here ☆○•° عشق اینجاست
FanficLove is here ○|● شوگا:اگه به آرزوی روز تولد باور داری، آرزو کن. جیمین:باور دارم وقتی الان آرزوی پارسالم رو به روم ایستاده. داستان پسری بی پناه که پناه شوگا میشه اما با یه تصادف همچی از اول شروع میشه با این تفاوت که شوگا مکان امن موچی میشه°•○ کاپل:ی...
