گوشی رو آروم روی پاش گذاشت و گفت
_چیزی شده؟
یونگی نگاهشو دزدید
+نه
_آخه عجیب نگام میکردی
+فقط داشتم فکر میکردم
_به چی؟
+بنظرت عجیب نشدم؟
_چرا یکم..
+یکم چی؟
_نمیدونم چی باید بگم، میدونی نزدیکتر یا صمیمی تر شدی
+فکر کنم فقط یکم حساس شدم
_حساس؟؟
صدای زنگ خونه در اومد
_اوه فکر کنم جیهوپه
یونگی پاشد و در رو باز کرد
_خوش اومدی هوسوکشی
×ممنون
_بفرما جیمین منتظرتون بود
همینطور که تشکر میکرد وارد خونه شد و بلند گفت:
هی موچی من کجاستت
جیمین دستشو یکم بالا آورد و گفت: اینجا هیونگی
جیهوپ با لبخند سمتش رفت و دستاشو باز کرد و جیمین رو بغل گرفت
آروم ازش جدا شد و گفت:ببینم موچی ناهار خوردی؟
+اره هیونگ یونگی برامون نائنگ میون و بولگوگی درست کرد
×فکر نمیکردم بلد باشه غذا درست کنه
جیمین سرشو برد نزدیک گوش جیهوپ و گفت
+منم همینطور هیونگ ولی واقعا حرف نداره دست پختش
×بهتر از من؟
+اوه نه هیونگ قطعا رو دست تو نمیاد
جیهوپ از جیمین فاصله گرفت و روی مبل کناری نشست
× خب موچی حوصلت سر نمیره که؟
+نه هیونگ واقعا وقت گذروندن با یوکی برام لذت بخشه ..... دلم بچه میخاد هیونگ
جیهوپ با تعجب نگاه به لبای چین خورده جیمین کرد که مثلا نشونه ناراحتیش بود و گفت
× مطمعنی سخت نمیگذره؟؟ فک کنم داری دیوونه میشی
جیمین یکم اخم هم به ناراحتیش اضافه کرد و گفت
+هیووونگ ...تو دلت نمیخاد بچه داشته باشی؟
×خب چرا اما تو هنوز خیلی فسقلی
+هیووونگ من الان هم دارم از بچه مراقبت میکنمم
÷ اگه منظورت منم باید بگم که فعلا من مراقب شمام
با صدای یوکی هردو به سمت پایین پله ها سر چرخوندن
÷چطوری هوبی هیونگ
+هوبی؟
÷ جیهوپ هیونگ؟؟...سختش نکن جیمینی
جیهوپ با خنده جواب داد
×عالیم ...یکم نبود جیمین اذیت میکنه ولی خب
÷باید بهش عادت کنی
×چی؟
÷منظورم اینه که قرار نیست تا آخر عمر کنارت باشه
×اره خب راست میگی
یونگی با چندتا قهوه اومد سمتشون
_یوکی اتاقتو مرتب کردی؟
÷اره عمو مرتب کردم
_جیمین اگه قهوه نمیخوری برات آبمیوه بیارم
÷عمو منم قهوه نمیخورم
_باشه
جیهوپ از یونگی تشکر کرد ویونگی به سمت آشپز خونه رفت ..
÷جیمینا انقدر خوشم میاد عمو انقدر بهت توجه میکنه
حتی شباهم اتاق عمو
جیمین سرفه میکنه و زیر لب میگه
+لطفا آبب
جیهوپ سریع سمت آشپزخونه میره
و با رفتن جیهوپ سمت یوکی برمیگرده و آروم میگه
+چی داری میگی الان هیونگم اشتباه برداشت میکنه
÷هییی جیمینی هیونگ بهتره چشماتو باز کنی میفهمی که اشتباهی تو حرف من نبوده
جیمین دوباره ادای سرفه درمیاره
جیهوپ بهشون نزدیک میشه و لیوان تو دستش رو به جیمین میده
پشت سرش یونگی از آشپزخونه بیرون میاد و سریع پیش جیمین میشینه
_چی شدی؟؟حالت خوبه؟؟نکنه سرما خوردی
باید دیشب
جیمین دوباره سرفه میکنه
+عااه نه خوبم فقط آب دهنم پرید تو گلوم
یوکی سعی در مخفی کردن خندش بود که یونگی سمت آشپزخونه میره وجیهوپ گوشیش رو که زنگ میخورد برداشت و به اون سمت سالن رفت
یوکی میاد کنار جیمین میشینه
÷اوه جیمینی هیونگ ترسوندیمون
جیمین یک مقدار سمت یوکی خم شد و گفت
+چرا انقدر شبیهین؟
یوکی نیشخند کوچولویی میزنه و میگه
÷نگرانیو تو چشماش دیدی؟
نگو ندیدی که سرمو میکوبم به دیوار
+شاید اهمیتاش از روی عذاب وجدانه
÷چی میگی عموی من؟؟عذاب وجدان؟؟
جیمین خیلی فانی...میدونی مشکل چیه؟ تو عموی منو از قبل نمیشناختی واسه همین فکر میکنی خیلیی مهربونه ...نه جیمینی اون سعی کرد از من مخفی کنه کاراشو ولی خب منم دست پروردشم
فک میکنی اونروز که عمو با سر و صورت خونی اومد خونه من نفهمیدم؟چرا فهمیدم و اون بار اولی نیست که اینجوری میومد خونه
اون اگه یه ضربه بخوره ده برابرش رو طرف مقابلش خورده
من از کجا میدونم؟
خب بین این همه پرستاری که برا من گذاشت یکیشون دزد بود و من مچشو گرفتم برا همین میخاست بهم آسیب برسونه که عمو از کجا فهمید نمیدونم اما اون میخاست پای اون زنو بشکونه
و بغير از من تاحالا ندیده بودم به کسی دیگه انقدر اهمیت بده
*احتمالا با خودتون میگین یونگی کجاس پس؟؟
خب اون درحال شنیدن تموم حرفاشونه
تماس رو قطع میکنه و زیرلب میگه
_مثل اینکه پسرم بزرگ شده دیگه
با دوتا آب پرتقال سمت میز وسط سالن رفت
_تازه آب گرفتم تا خنکه بخورین
÷ممنون عمو
جیمین غرق تفکر بود
جیهوپ همونطور که سمتشون میومد حرسی گفت
×نه دارم میگم امشب سفارش قبول نکن باید سفارش های مهمونی کیم رو آماده کنیم وقت نمیکنیم
اوکی صبر کن من الان میام
بعد از قطع کردن با ناراحتی سمت جیمین اومد و گفت
×مثل اینکه باید برم کافه...دلم میخواست بیشتر وقت بگذرونم باهات موچی ولی خب
+کاش میتونستم بیام کمکت
جیهوپ بوسی روی لپ جیمین گذاشت و گفت
×همین که دیدمت کلی انرژی گرفتم
همونطور که سمت در میرفت گفت
×من رفتم جیمینی
بازم میام دیدنت
+باشه هیونگ منتظرت میمونم
بعد رفتن جیهوپ جیمین یادش اومد که تشکر نکرده
+اوه مرسی بابت آب پرتقال
_قابلی نداره موچی
باتاّکید ...
جیمین با خنده گفت
+بعضی مواقع از لقب های عجیبی که بهم میدن خندم میگیره
_ولی این بنظر منطقی میاد
+از چه لحاظ؟
یوکی وسط حرفشون پرید
÷اوه راستی عمو من برا این اومدم پایین
یه سیم سفید به سمت یونگی گرفت
÷فکر کنم خراب شده تبلتم داره خاموش میشه
+فعلا سیم منو بردار تا بگم بگیرن برات
÷باشهه
سمت پله ها رفت
+نگفتی از چه لحاظ؟واقعا کنجکاو شدمم
_مثل اینکه واقعا پیگیری
خب منم مطمعن نیستم
مطمعن شم؟؟
جیمین با چشمایی که از کنجکاوی درشت بودن گفت
+هااا
یونگی نزدیک تر اومد و همونجایی که جیهوپ بوسیده بود با انگشت روش کشید و بوسید
جیمین متعجب فقط نگاه میکرد
_خب الان مطمعن شدم
بخاطر لپاته خیلی نرمه..
چیه اینجوری نگاه نکن هیونگتم همینطوری بوسید لپتو
+اومم آرهه نه چیز یعنی
یونگی موهای جیمینو بهم ریخت و پاشد و گفت
_اوکی بهتره آب میوه رو تموم کنی براش زحمت کشیدم و به سمت آشپزخونه رفت
.
.
.
.
هیحی ^^
هر شکنجه ایی بدین قبول میکنم... ㅜㅜ
بدقول عالم منم
ولی خب نکته مثبتش اینه که بوس داشتتتت
واکنش شما ها (منت گذاشتی علاحضرت)🥲😂
YOU ARE READING
Love Is here ☆○•° عشق اینجاست
FanfictionLove is here ○|● شوگا:اگه به آرزوی روز تولد باور داری، آرزو کن. جیمین:باور دارم وقتی الان آرزوی پارسالم رو به روم ایستاده. داستان پسری بی پناه که پناه شوگا میشه اما با یه تصادف همچی از اول شروع میشه با این تفاوت که شوگا مکان امن موچی میشه°•○ کاپل:ی...
