part 5

100 19 1
                                        

درود..
امیداورم حالتون خوب بوده باشه°.•
بدون حرف اضافه بریم سراغ پارت جدید☆
《این پارت بیشتر تهکوکه》
●○●○●•○●○•●○•●○●○•●○●○●○•●○●○●•○●○
[تهیونگ]

ساعت 4 از کافه جیم زدم
نمیدونم چرا اما استرس دارم
فک کنم باید یه تیپ آدم کش بزنم
.
.
بعد سه ساعت دوش گرفتن و لباس عوض کردن الان دیگه آماده بود و منتظر جونگکوک لبه تختش نشسته بود تا زنگ بزنه
بلند شد و سمت آینه قدی کنار اتاقش رفت
_عجب چیزی شدم،اصن روی خودم کراش زدم
گوشیشو از جیبش دراورد و یه عکس از خودش گرفت
و استوری کرد

بعد سه ساعت دوش گرفتن و لباس عوض کردن الان دیگه آماده بود و منتظر جونگکوک لبه تختش نشسته بود تا زنگ بزنهبلند شد و سمت آینه قدی کنار اتاقش رفت_عجب چیزی شدم،اصن روی خودم کراش زدم گوشیشو از جیبش دراورد و یه عکس از خودش گرفتو استوری کرد

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

بعد از چند مین گوشیش زنگ خورد
_سلام جونگکوکشی
_سلام تهیونگ من پشت درم بپر پایین
_اوه اومدم
با سرعت وسایلش رو برداشت و به سمت پله ها رفت
از خونه بیرون رفت و ماشین جونگکوک رو سوار شد
به سمت کوک برگشت ...
حداقل ده ثانیه به هم خیره شده بودند
یهو از هم چشم برداشتن
جونگکوک آروم آب دهنشو قورت داد و گفت
_لباست زیادی نازک نیست؟ممکنه سردت بشه
_آممم.. همراهم کت آوردم
_پس خوبه
جونگکوک راه اوفتاد که تهیونگ گفت
_میشه آهنگ بزارم؟
_حتما
و تا رسیدن به مقصد هیچ حرفی ردوبدل نشد و فقط صدای آهنگ بود که به گوش می‌رسید
_خب رسیدیم ته ته
_ته ته؟؟
_اوه ، میدونی اینطوری راحت تره صدا کردنت
اگه مشکلی..
تهیونگ وسط حرفش پرید و گفت
_نه مشکلی ندارم فقط برام جالب بود
_ولی جیمینم اینطوری صدات میکرد
_آره اما اینکه تو اینطوری صدام کردی جالب بود
جونگکوک لبخند گشادی زد و گفت
_خب پس ته ته رفتیم داخل زیاد از من فاصله نگیر اینجا آدما زیاد کنترل ندارن
_منظورت اینه که هورنین؟؟
جونگکوک که از رک بودن تهیونگ تعجب کرده بود خندید گفت
_دقیقا همین که گفتی
_اوکیه،هر چند شب یه بار با دوستای دانشگاهم میریم کلاپ و خب حواسم هست
_اووو ، بهت نمیومد
بهت می‌خورد بچه مثبت باشی
_یه بار هوسوک هیونگ گفت چون کیوتی همه فکر میکنن بچه مظلومی
_هیونگت راس میگه
خب به هرحال زیاد فاصله نگیری بهتره
_باشه
_من یه کارت ورود دارم اما میتونم یه همراه هم با خودم ببرم
و بعد دستش رو نود درجه جمع کرد و از تهیونگ خاست که دستش رو بگیره
باهم وارد شدن صدای موزیک و بوی مشروب دختر پسرهای زیادی همه جارو گرفته بودن که جونگکوک بردش به سمت اتاق VIP وارد اتاق شدن که چندنفری که توی اتاق بودن برگشتن به سمتشون
_اووو جونگکوکشییی بلخره اومدی
_چطوری بوگوما
_عالی پسر
آخر اتاق پسری با موهای آبی بلند داد زد
_هیی جونگکوکی عجب جیگری آوردییی
جونگکوک تهیونگ رو کشید سمت خودش و گفت
_بهتره زیاد بهش نزدیک نشین
همه بعد از این جمله جونگکوک شروع کردن به هوو کشیدن
_دختری که داشت مشروب می‌ریخت گفت
_جونگکوکی عرضه زدن مخ کسیو نداره
دوستتو بهمون معرفی نمیکنی؟
همون پسر مو آبی گفت
_موافقم اگه داشت مجبور نمی‌شدیم هردفعه یه همراه براش جور کنیم
تهیونگ یه نگاه به جونگکوک کرد و عصبانیت رو تو چشماش دید همون موقع برگشت سمت بقیه و گفت
_شایدم بهتره بگین بقیه نتونستن مخش رو بزنن
منظور اینکه آدمای خاص همو پیدا میکنن
منم آدمیم که به هرکسی پا نمیدم
جونگکوک به سمتش برگشت و به چشمای تهیونگ نگاه کرد که تهیونگ براش چشمکی زد
جونگکوک خندید و دستش رو پشت کمر تهیونگ گذاشت
_خب برسیم به معرفی
تهیونگ،دوست پسرم
تهیونگ لبخندی زد به جمع و گفت
_خوشحال میشم بشناسمتون
_احساس میکنم خواب میبینم
پسر مو آبی گفت
_منم بوگوما،منم
خب من فیلیکسم
_اِههه خب منم پارک بوگومم
دوست دوران دبیرستان جونگکوک
اون دختر دوتا جام مشروب رو به سمت جونگکوک و تهیونگ آورد و گفت
_منم سوهی اَم
دوست خانوادگی جونگکوک و فیلیکس
جونگکوک به سمت تهیونگ برگشت و گفت
_اونیم که اون گوشه سگ مسته هیونجینه
فیلیکس سر هیونجین رو روی شونش گذاشت و گفت
_دوست پسر من
تهیونگ جامی رو که از سوهی گرفته بود رو بالا برد و گفت
_خوشبختم
همه جام هاشون رو آوردن و یکصدا گفتن
_جانگگگ
.
هرکسی سرش به کار خودش گرم بود
سوهی چند دقیقه پیش رفت پایین یکم روی استیج برقصه
بوگوم و فیلیکس داشتن کارت بازی میکردن
هیونجین هم که خواب بود
جونگکوک داشت مشروب می‌ریخت
به سمت تهیونگ اومد و گفت
_بگیر یکیش برا تو
تهیونگ جام رو از جونگکوک گرفت و جونگکوک نشست کنارش تهیونگ مشروب رو تو جام یکم چرخوند و گفت
_یکی طلبم
جونگکوک خیره بهش شد و گفت
_یکی طلبت،مرسی
_قابل نداشت
_ولی میدونی باید حرفی که زدی رو گردن بگیری
تهیونگ با تعجب به سمت جونگکوک برگشت که جونگکوک خندید و دوباره گفت
_منظورم اینه که الان فک میکنن تو دوست پسرمی
و خب من ضایع میشم اگه دفعه بعد بگم بهم زدم
_آهاا
اشکالی نداره ، پارتنر مشروب خوردن و کلاپ رفتن هم میشیم ،بلخره ممکنه یروز تو جبران کنی
_پایم..
.
.
نیمه های شب بود جونگکوک ،تهیونگِ مست رو روی کولش گذاشته بود و به سمت ماشین میرفت
_مجبور نبودی انقدر بوخورییی
در ماشین رو باز کرد و تهیونگ رو روی صندلی گذاشت
سوار ماشین شد و به سمت خونه تهیونگ حرکت کرد

_هی ته بلند شو رسیدیم
_اوممم
لای چشماشو باز کرد و به جونگکوک نگاه کرد
_نمیخام برم
و دوباره چشماشو بست
_یاا ته ته
وقتی جوابی نشنید از ماشین پیاده شد و در سمت تهیونگ رو باز کرد
شروع کرد به گشتن جیبای تهیونگ تا کلید در رو پیدا کنه
بعد از اینکه پیدا کرد تهیونگ رو براید تو بغلش بلند کرد
به سمت در رفت و در رو باز کرد
به سمت اولین اتاقی که دید رفت و تهیونگ رو روی تخت گذاشت
_امیدوارم اتفاقای زیادی از امشب یادت نمونه
خیلی آروم کفشای تهیونگ رو از پاش دراور و پتو رو روش کشید و به سمت در رفت
.
.
[جیمین]

الان ساعت 3 شبه اما مین یونگی نیومده
نمیدونم چرا اما دلم میخاست تا اومدنش صبر کنم بعد برم بخوابم
《تصادف پدر مادرش همچین یهویی نبود》
هر چند دقیقه یه بار این جمله تو ذهنم اکو میشه
برای اینکه یکم حواسم پرت بشه رفتم توی آشپز خونه یه قهوه برا خودم درست کردم و اومدم جلوی تی‌وی
شبکه هارو دوتا یکی رد میکردم
چرا انقدر خسته کننده شده بهتره خاموشش کنم
عاححح
گوشیمو برداشتم و یه سر به اینستام زدم
تهیونگ استوری گذاشته؟؟
استوریشو باز کردم
اووووو
برا کی تیپ زده؟؟

تو فکر بودم که یهو صدای ماشین اومد
به سمت پنجره رفتم
بلخره اومد
درو باز کردم و....
_چ..چرا..
چی..چیشده.؟؟
_هیششش من خوبم
یوکی کجاست؟؟
_ت.تو..تو اتاقش خوابه
_خوبه
_صورتت...

جیمین سریع به سمت آشپز خونه رفت و جعبه ایی رو با خودش آورد
یونگی وسایلش رو روی مبل پرت کرد و روی مبل نشست
_زخمتونو درمان کنم؟
_آره،هنوزم رسمی حرف میزنی
جیمین سمتش رفت و روی مبل نشست
_فک کنم یکم طول بکشه تا عادت کنم
و پدی ک دستش بود رو به سمت صورت یونگی برد و آروم روی زخمش زد
_در مورد این قضیه یوکی چیزی نفهمه
_نگران نباش چیزی نمیگم
همینطور که زخم یونگی رو پانسمان میکرد یهو لبخندی زد
_چرا میخندی؟
_از آخرین باری که زخم یکی رو پانسمان کردم خیلی میگذره
درواقع اون فرد تنها کسی بود توی زندگی من که همش آسیب میدید
هر دفعه هم مستقیم میومد پیش من تا براش پانسمان کنم
_این شخص همونیه که همیشه ازش میگی؟
_اوه، آرهه
_معلومه خیلی دوسش داشتی
الان پیشت نیست؟
_اهم خیلی دوسش داشتم و دارم
نه گمش کردم
خیلی وقته دنبالش میگردم،با اینکه قرار شد اون منو پیدا کنه اما دل که این چیزا حالیش نیست
یونگی لبخندی زد و گفت
_بعضی وقتا فکر میکنم منم قبلا عاشق بودم
احساس میکنم چیزی گم کردم و یا قسمتی از پازل مغزم رو هنوز به یاد نیاوردم
_یجوری گفتین انگار فراموشی داشتین
_درسته
_چیی؟؟
_وقتی نوجوان بودم یه تصادف کوچیک داشتم
خب مغزم آسیب دید و فراموشی کوتاه مدت گرفتم
دکتر گفت زود خوب میشم و همه چیزو به یاد میارم اما هنوز احساس میکنم یه قسمتی از خاطراتمو پیدا نکردم،جدیدا خواب های عجیب میبینم
_منظورت کابوسه؟؟
_نه، فقط توی خواب دنبال یه بچم به اسمه.....
اوه یادم نیست اسمش چی بود
_شاید این همون تیکه از پازله
_شاید..
_تموم شد
_ممنون
_خواهش میکنم
_راستی چرا نخوابیدی؟
_نمیدونم،نمیتونستم بخوابم
_بهتره بری بخوابی
_شما چی؟
_شما نه تو
من باید لباسامو عوض کنم
جیمین لبخند خجالتی زد و گفت
_پس شب بخیر یونگیشی
_شب بخیر جیمینا
جیمین از پله ها بالا رفت و به سمت اتاق خودش قدم برداشت
همین که به اتاق رسید به سمت تخت پا تند کرد
نمی‌دونست چرا اما الان شدیدا دلش میخواست بخوابه
خودشو رو تخت انداخت و زیر لب گف
_اوه یادم رفت درو ببندممم
و چشماش روی هم رفت
.
.
.
قبول دارم این پارت کوتاه شد ^^
اما تا شب یه پارت دیگه میزارم°.•
ووت لطفاا یادتون نره ☆
اگر نظر یا سوالی داشتید تو کامنت ها در خدمتم~

Love Is here ☆○•° عشق اینجاستTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang