🥀 پارت سیزدهم 🥀

662 193 419
                                    

سلام عزیزای دلم. روزتون به‌خیر. 🌱
امیدوارم تا این‌جا از خوندن مارون لذت برده باشید.
می‌خواستم بهتون اطلاع بدم که به جهت تعامل بیشتر شما به‌عنوان خواننده با نوشته، قصد دارم برخلاف میل درونیم برای مارون شرط کامنت بذارم چون دوازده پارت صبر کردم ولی سایلنت‌ریدرها همچنان توی سکوت به سر می‌برن و این داره انرژی و انگیزه‌ی من رو برای آپ کردن می‌کُشه.

با شرط کامنت +300 شروع می‌کنیم. فقط در صورتی پارت بعد آپ می‌شه که این پارت به شرط کامنتش رسیده باشه‌.

ممنون از توجه‌تون. ❤

🥀🍷🩰•~•~•~•~•~•~•🩰🍷🥀

با صدای پرنده‌هایی که پشت پنجره خبر از رسیدن صبح می‌دادن، پلک‌های لرزونش از هم فاصله گرفتن.

دیدش تار بود و لایه‌ی نازکی از اشک توی چشمش نشسته بود؛ به همین‌خاطر با پشت دست چشم‌هاش رو مالوند و درست همون لحظه بود که متوجه احساس سنگینی‌ای روی کمرش شد و نگاهش رو به سمت پایین کشید. دست بزرگ و گرمی دور کمرش حلقه شده بود و حالا چشم‌های پسر جوون تا آخرین حد ممکن گشاد شده بودن.

تلاش کرد کمی بدنش رو به سمت دیگه بچرخونه و سر در بیاره که دقیقاً چه اتفاقی افتاده. درست نمی‌فهمید موضوع چیه؛ اما چانیول دقیقاً کنارش روی تخت‌خواب دراز کشیده بود و انقدر عمیق به خواب رفته بود که حتی چرخش بکهیون بین دست‌هاش هم باعث بیدار شدنش نشد.

حالا صورت‌هاشون دقیقاً مقابل هم بود و بکهیون هنوزم سنگینی دست‌ چانیول رو دور کمرش احساس می‌کرد. نگاهش روی صورت پسر کنارش قفل شده بود و داشت تمام تلاشش رو می‌کرد آروم نفس بکشه تا موجب بیداری مرد بلندقد ‌کنارش نشه. دلش می‌خواست از موقعیت استفاده کنه و حالا که فرصتش رو پیدا کرده، یه دل سیر صورت چانیول رو تماشا کنه.

اتفاقات شب گذشته مثل یک فیلم از مقابل چشم‌هاش رد می‌شدن و به‌خوبی به‌خاطر داشت که از اون پسر خواسته بود تا زمانی که نخوابیده، ترکش نکنه.

همون‌طور که چشم‌هاش رو از صورت چانیول برنمی‌داشت، مشغول زیرورو کردن احساساتش شد و فقط نتیجه گرفت هیچ حس خجالت یا شرمندگی‌ای بابت شب گذشته نداره. چانیول سایدی رو ازش دیده بود که تا به امروز فقط لوهان تونسته بود ببینه و بکهیون هرچه‌قدر بین حس‌هاش می‌گشت، هیچ حسی بدی بابت این‌که چانیول هم ناخواسته این وجه‌ش رو دیده، نداشت.

به اون پسر اعتماد داشت. مدت زمان زیادی نبود که همو می‌شناختن اما بکهیون انقدری سرد و گرم زندگی رو چشیده بود که می‌تونست تشخیص بده ممکنه از چه کسی ضربه بخوره و از چه کسی نه. چانیول از اون آدمایی نبود که بخواد بهش ضربه بزنه. از اون آدمایی نبود که بخواد به روش بیاره شاهد لحظاتی بوده که بکهیون توشون ضعیف‌ترین و بی‌پناه‌ترین آدم دنیا به نظر می‌رسیده. اون کاملاً در این باره اطمینان داشت.

.• 𝙈𝙖𝙧𝙤𝙤𝙣 •.Donde viven las historias. Descúbrelo ahora