🥀 پارت هفدهم 🥀

862 207 578
                                    

شرط ووت برای آپ پارت بعد: +140

🥀🍷🩰•~•~•~•~•~•~•🩰🍷🥀

صدای موسیقی با بلندترین حالت ممکن توی سالن پخش می‌شد و نعره‌ی پسر‌های باند سولنتسوسکایا براتوا که با آهنگ هم‌خونی می‌کردن، گوش رو می‌خراشید.

همه‌ی افراد باند توی جشن سال نو شرکت کرده بودن و داشتن به بهترین نحو ممکن از فرصت استراحتی که پیدا کرده بودن، استفاده می‌کردن.

همچنین به دستور رئیس، تعدادی روسپی از مسکو به عمارت اومده بودن تا شب رو با اعضای باند بگذرونن و حالا اون مرد‌ها دیگه سر از پا نمی‌شناختن و در حین زدن بطری‌های ودکاشون به هم، دختر‌های زیبای روسپی رو توی بغلشون می‌فشردن و می‌بوسیدن.

مهمونی سال نوی عمارت، یک آشوب کامل بود و پیشکار جوون در حین نوشیدن کوکتلش از اومدنش به این مهمونی پشیمون شده بود. علاقه‌ای به وقت گذروندن با روسپی‌ها نداشت و صدای سرسام‌آور موسیقی داشت کلافه‌ش می‌کرد. البته به‌نظر می‌رسید پسری که کنارش نشسته هم دست‌کمی از خودش نداره و به‌خاطر اولین حضورش توی جشن‌ کارکنان عمارت، دچار شوک فرهنگی شده.

_ اینا... چه مرگشونه؟

کسی که با تعجب محض این جمله رو زمزمه کرد، سهون بود.

اون پسر با چشم‌های درشت‌شده، تصاویری که داشت جلوی چشم‌هاش اتفاق می‌افتاد رو تماشا می‌کرد و نمی‌دونست باید چه ری‌اکشنی داشته باشه.

مسلماً انتظار نداشت مهمونی یک باند مافیایی شبیه مهمونی‌های مجلل بالماسکه‌ی قرن هجده باشه؛ اما چیزی که در حال وقوع بود، از تصورش کیلومتر‌ها فاصله داشت و برای اولین بار توی زندگیش احساس می‌کرد در مکانی حضور داره که واقعاً مناسب شخصیتش نیست.

_ بار اولته. از سال بعد همه‌چی عادی می‌شه.

لوهان بعد از چند ثانیه مکث، جواب سوال سهون رو زمزمه کرد و پسر کنارش فقط از طریق لب‌‌خوانی متوجه شد که اون پسر داره چی می‌گه. به هر حال صدای آهنگ انقدر بلند بود که امکان نداشت بتونه اون زمزمه‌ی آروم رو بشنوه.

نگاه پسر جوون دوباره به سمت جمعیت کشیده شد و کمی اون طرف‌تر، کریستوفر رو دید که دست‌هاش رو دور گردن دوتا از روسپی‌ها انداخته بود و در حین تکون خوردن به چپ و راست و فشردن سینه‌ی‌ دختر‌های جوون، با چند نفر از اعضای باند یک سرود روسی رو می‌خوند که سهون ابداً از محتواش سر در نمی‌‌آورد.

خیره شدنش به کریستوفر موجب شد لوهان رد نگاهش رو دنبال کنه و چند لحظه بعد، نرم به خنده بیفته.

_ عادیه نگران نباش. معمولاً استرس و فشاری که روشه رو این‌جوری تخلیه می‌کنه. هیچ‌کدوم از ماها به اندازه‌ی اون توی این عمارت لعنتی تحت فشار روانی نیستیم.

.• 𝙈𝙖𝙧𝙤𝙤𝙣 •.Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang