امروز تمام مدت همراه جین بود
اگرچه بودن با جین براش خوشایند بود ولی این واقعیت که تمام این مدت رو منتظر این لحظه و دیدن اون مرد بود ماجرا رو آزاردهنده میکرداینکه اون مرد هربار با دیدنش طوری برخورد میکرد که جذبه های جنسی جیمین رو به رخ میکشید اوایل ملال آور بود ولی بعد از اون روز فهمیده بود تا وقتی خودش نخواد اتفاقی نمیوفته
"جیمین شی من میتونم ساعت ها به لبهات که دور اون نی حلقه شده خیره شم ولی بنظرم بهتره بگی چیکارم داشتی چون خیلی کنجکاوم"
جیمین سریع نی رو از دهنش فاصله داد و نگاهی به ساعتش انداختحدوداً ده دقیقه همینطور مرد رو علاف کرده بود تا به یقین برسه که پیشنهادشو مطرح کنه یا نه
"آجوشی خیلی هیزی"
"عینک روی چشمات برام یه فیتیش جدید ایجاد کرده"
با لبخند کجی این جمله رو درجواب بهش تحویل داد"فیتیش عینک؟ آجوشی کار خدا رو میبینی تو این سن چشمات باید ضعیف باشه ولی مثل عقاب میمونه در عوض مغزت هوس عینک میکنه"
"محترم صحبت کن"جونگکوک با اخم ظریفی بین ابروهاش هشدار داد
این جز معدود دفعاتی بود که جدی با جیمین برخورد میکرد
پسر ته مغزش این بُعد از مرد روبروش رو دوست داشت و دلش میخواست تسلیم حرفش باشهاما بخش لجباز مغزش جمله رو اصلاح شده تحویل داد:
"مغزتون هوس عینک میکنه"
مرد ناخواسته لبش کش اومد
معمولاً چیزی رو جدی نمیگرفت و پسر روبروش براش شیرین تر از اون بود که با اوقات تلخی لجبازی بچگونشو خراب کنهاز جاش بلند شد، گوشی و عینک آفتابیشو برداشت و گفت:
"پس مثل اینکه با من کاری نداری فقط میخواستی بهم یادآوری کنی عینک بخرم. خیلی خب بهتره که دیگه برم"البته جیمین اجازه فاصله گرفتن از میزو بهش نداد
انگشتاشو دور مچش حلقه کرد و گفت:
"بمون باید یه چیزی رو بگم"
تاکیدش روی کلمه باید بودمرد برگشت و دوباره روی صندلی نشست
"آجوشی میشه مدل من باشی"
خیلی سریع این جمله رو گفت و نی رو مجدد توی دهنش برد و شروع به بالا کشیدن اون مایع خنک کرد
"مدل چی؟"جیمین نی رو رها کرد چیزی که جونگکوک توی این لحظه نیاز نداشت حواس پرتی بود
ولی متاسفانه چیزی که اطراف جیمین همیشه سراغش میومد حواس پرتی بود
اون پسر زیادی وسوسهاش میکرد
الآن اون خط نازک از بزاق که با عقب کشیدن یهویی بین نی و لبهاش پل زده بود باعث میشد فکرای کثیف بیاد توی سرش و نتونه تمرکز کنهدستشو جلو برد و اون پل رو شکست بعد نفسشو داد بیرون و منتظر ادامه حرف جیمین موند
"آجوشی چرا یهو جنی میشی؟"
"داشتی میگفتی مدل چی؟"
"برای ارائه، فقط باید لباسی که بهت میدم بپوشی و بیای جلو اساتیدم"گوشه لب جونگکوک به بالا متمایل شد و یک نیشخند رو تشکیل داد
جیمین از قبلشم میدونست الآن اون مرد چی میخواد
ولی طی این مدت هرجور حساب کرده بود
نه میتونست منکر جذابیت اون مرد برخلاف سنش بشه
نه میتونست با خودش کنار بیاد تا یهشب رو طعمه هوسش بشه
YOU ARE READING
be reunited with somebody
Fanfictionتوی خلاصه نویسی اصلاً خوب نیستم ولی دلم نمیاد اینجا خالی بمونه پس؛ تهیونگ به عنوان یهمعلم وارد روستا میشه تا به بچه ها درس بده و جین یکی از شاگرداس ولی برای دانش آموز ابتدایی بودن یکم سنش بالاست