مدتی با لبخند به جنب و جوش بچه ها توی حیاط نگاه کرد
و بعد برگشت سمت جین کنارش روی نیمکت نشست
"خب اینکه لبخونی بلدی خیلی خوبه و کارمون رو راحت تر میکنه پس اگه میشه بهم بگو چقدر از درسارو بلدی؟"جواب جین فقط سکوت و نگاه بود
حتی زحمت بلند کردن سرش از روی میز رو به خودش نداد
"ببین پسر خوب راستش خودتم میدونی که تو خیلی از بچه بزرگ تری و من نمیدونم دقیقاً باید از کجا شروع کنم پس همکاری کن اصلاً تعجب میکنم چطور تا الآن هنوز تو دوران ابتدایی هستی درحالی که خیلی باهوش بنظر میرسی"جین سرشو از روی میز برداشت و دفترشو باز کرد
《یهمعلم تازه کار و پرحرف هستی》
همونطور که چپچپ بهش نگاه میکرد کمی دفترو سمتش هل داد تا معلم جوابشو واضح ببینه
تهیونگ اما از این جمله ناراحت نشد بلکه اون رو یک دریچه برای ارتباط گرفتن با جین دید
"اگه باهام همکاری نکنی میبینی که میتونم بیشتر از اینم مختو بخورم"جین کمی گوشه لبشو به بالا هدایت کرد و نیشخندی رو ساخت
دفتر رو برداشت و نوشت
《تلاشت وقتی من چمشاو ببندم هم ادامه داره؟》
تهیونگ مداد رو از دست جین گرفت
غلط املایی شو درست کرد و پایین برگه بهش نمره داد
لبخند بزرگی به پسرک هدیه داد و گفت:
"آفرین برای اولین املا نمره خیلی خوبی گرفتی"دفترو به جین که کمی ناخشنود نگاهش میکرد برگردوند و از نیمکت فاصله گرفت
باید بچه هارو صدا میکرد وگرنه اون وروجک ها تا فردا به بازیگوشی ادامه میدادنمدرسه تموم شده بود و بچه ها بازم با همهمه از در بیرون میرفتن و تهیونگ هم بالبخند بدرقه شون میکرد
وقتی جین خواست از در بیرون بره متوقفش کرد و بهش گفت :
"فردا حتماً بیا مدرسه و کتابهاتو با خودت بیار غیبتات خیلی زیاده چرا انقدر کم میای مدرسه؟ توی این دوهفته که معلم این مدرسم دومین باریه که میبینمت"یکی از بچه ها که کمی از در کلاس فاصله گرفته بود برگشت و گفت:
"آقا کلاً همینجوریه نمیاد مدرسه روزایی هم که میاد به اجبار مادرشه اگه میخواید بیاد مدرسه باید به مامانش بگید که همیشه غایبه اونوقت مجبورش میکنه هرروز بیاد"
"تو مگه نرفته بودی همین الآن با من خداحافظی کردی که"
پسر نگاهی به چهره نیمه برافروخته جین کرد و زبونشو براش درآورد بعد رو به معلم گفت:
"چرا آقا خداحافظ فردا میبینیمتون"تهیونگ به جین نگاهی کرد و گفت:
"نترس برای این چیزا با مادرت صحبت نمیکنم اما خودت به خودت کمک کن و بیا مدرسه تا درس بخونی"
جین سرشو به معنی باشه تکون داد و از کلاس خارج شددر اولین نگاه به در مدرسه چشمش به یونگی افتاد
پوفی کرد و بغضی گلوشو فشرد
باخودش فکر میکرد معلم چقدر دل خجستهای داره که ازش میخواد هرروز بیاد مدرسه
اگه هرروز میومد مدرسه باید این مُعضل رو چیکار میکرداز در کلاس تا دروازه داشت فکر میکرد چطور بره که یونگی متوجه حضورش نشه ولی بازهم ناموفق بود و اون انگار یک سگ بود و بوی جین از فاصله چند متری تشخیص میداد
به محض نزدیک شدن جین دست از سر اون سنگ بیچاره زیر پاش برداشت و با لبخند شروری به پسر خیره شد"چطوری خنگول؟ مدرسه خوش گذشت؟ معلم جدیدو دوست نداری که این چندوقت نیومدی مدرسه؟"
سعی کرد بی تفاوت از کنارش بگذره
بی تفاوت گذشتن از کنار اون موجود یهخیال خام بود
وقتی از یونگی رد شد نفس راحتی کشید که قبل از بازدمش از پشت هل داده شد و با زانو روی زمین فرود اومدیونگی اومد جلوش و نشست و دستش رو که هنگام افتادن برای جلوگیری از برخورد صورتش با زمین سپر کرده بود توی دست گرفت
کف دستش خراشیده شده بود و تیکه های کوچیک سنگ توی دستش نشسته بود
"خنگولِ دست و پا چلفتی حس نمیکنی باید جلو پاتو نگاه کنی"
تو نگاه جین یونگی یکی از ده فرد شرور جهان بود؛
هلش میداد، کتکش میزد، اذیت و مسخرش میکردتوی چشماش برق اشک دیده میشد
یونگی کف دستشو فوت کرد و با انگشتاش سنگ ریزه هارو کمی تکوند
سرشو آورد بالا تا چیزی بگه با دیدن قیافه جین کمی صورتشو به نشانه انزجار جمع کرد و گفت:
"علاوه بر خنگول و دست و پا چلفتی بودن لوسم هستی، دختر کوچولو گریه نکن"عصبانیت به وضوح توی چهره جین دیده میشد
"آها الآن میخواستی بگی تو دختر نیستی؟ ولی اگه خودتو تو آینه ببینی متوجه میشی که هستی"
دستشو سمت جیبش برد و موبایلشو بیرون آورد
خواست ازش عکس بگیره که جین سرشو چرخوند
چونشو توی دستش گرفت و مجبورش کرد توی دوربین رو نگاه کنهکمی به عکس خندید و موبایل رو توی جیبش برگردوند به جین کمک کرد تا بایسته
با دیدن شلوار پاره شده و زانوی زخمیش "شتی" زیر لب گفت و از توی کولهی جین بطری کوچیک آبشو برداشت
نشست و شلوار پسرک رو تا زد و زانوشو تمیز کردهرچی دنبال یهچیزی گشت تا زانوشو خشک کنه پیدا نکرد و مجبور شد با گوشه پیراهن خودش اینکارو بکنه
با قیافهای جمع شده زانوشو خشک کرد و بلند شد
با اخم گفت:
"به مامانت چوقولی نکنی بعدازظهر بیاد در خونمون دلم نمیخواد خودتم ببینم چه برسه به مادرت"جین با خودش گفت <انگار من مجبورش کردم هرروز منو ببینه> و خواست حداقل کمی یونگی رو هل بده البته جرئت اینکارو هم نداشت
بازهم مجبور به تحمل زورگویی های اون بود
انگار کارو زندگی نداشت یا اینکه بابت قلدری برای جین بهش حقوق خوبی میدادنچندوقت پیش وقتی موهای بلند و قشنگ جین رو مثل دیوونه ها با خنده میتراشید خیلی باعث ترسش شده بود
موهای پسر شپش نداشت مطمئن بود چون هم به موقع حموم میکرد هم خیلی مراقب موهاش بود ولی اون کچلش کرد و توی روستا گفت که بخاطر شپش بوده که بچه ها نگیرندروغگوی کثیف لقبی بود که جین بعداز اون اتفاق بهش بخشید
از این ضعیف بودن خودش پیش یونگی متنفر بود
از اینکه نمیتونست کاری کنه حتی بیشتر...
سلام😍
دلم برا پارت اول میسوزه که هیچ کامنتی نداره اما پارت دوم آپ میشه تا شاید اونم دیده بشهبوس به لپتون😘❤️
VOCÊ ESTÁ LENDO
be reunited with somebody
Fanficتوی خلاصه نویسی اصلاً خوب نیستم ولی دلم نمیاد اینجا خالی بمونه پس؛ تهیونگ به عنوان یهمعلم وارد روستا میشه تا به بچه ها درس بده و جین یکی از شاگرداس ولی برای دانش آموز ابتدایی بودن یکم سنش بالاست