از اینکه بدتر نمیشد!

154 33 40
                                    

یونگی در خونه رو باز کرد و وارد شد
چشمش به هیون دوک که پای تلویزیون نشسته بود افتاد
خواست چیزی بگه که مادرش صداشون زد برای ناهار

از آخرین باری که جین رو دیده بود چندهفته میگذشت
جمله‌ی <اون خنگول خیلی کم پیدا شده> توی ذهنش از اینور به اونور میرفت

"جین امروز مدرسه اومده بود؟"
"نه هیونگ انقدر هرروز این سوال رو ازم نپرس هروقت اومد بهت میگم"
مادرش فرصت جواب دادن رو از یونگی گرفت:
"انقدر دور بر اون بچه نچرخ اینجا کوچیکه یه‌عالم حرف پشت سرت میسازن اصلاً تو چرا دوست دختر نداری؟"

یونگی پوفی کشید و چشمی چرخوند:
"مامان بازم داری شروع میکنی؟ اون دست و پا چلفتی یه پسره چرا مردم باید فکر کنن من با اون معلول رابطه دارم؟"
"تو همش شبیه یه بیکارِ علاف دور و بر اون میچرخی و بعد از بقیه طلبکاری؟"

پسر بلند شد و گفت:
"با یاد آوری اون احمق، قیافه‌ی مسخره‌اش و احتمالات بقیه اشتهامو کور کردی"
"هیونگ جین قیافه نازی داره هرچند تو از قیافش خوشت نمیاد ولی اگه دختر بود من توجهی به اینکه خیلی ازم بزرگتره نمیکردم"
بعد از گفتن این حرف با لبخند قاشق بعدی غذا رو توی دهنش گذاشت

که با ضربه یونگی به پشت سرش قبل از اقدام به جویدن، غذا با جهش از دهنش خارج شد
"احمق سنشو در نظر نمیگرفتی وضعیتشو چی؟ اون یه چُلمَنگه که حتی نمیتونه خواسته‌شو بیان کنه"
"هیونگ اینطوری نگو آقای کیم میگفت جین یه‌فرشته‌اس"
یونگی پوزخندی زد و زیرلب گفت:
"تازه آقای کیم هنوز معجزات این فرشته رو ندیده"
و رفت

مادرش دنبالش بلند شد وقتی بهش رسید نزدیک در بود دستشو رو شونش گذاشت و متوقفش کرد
"یونگی سراغ اون بچه نرو ولش کن آخه تو به اون چیکار داری"
"ازش بدم میاد دلم میخواد تو جایی که من زندگی میکنم نباشه"
"اونکه از دستش کاری برنمیاد چرا انقدر اذیتش میکنی"
"وجودشم اذیت کنندست"

"مردم باور نمیکنن تو از روی نفرت اینکارارو میکنی وقتی موهاشو تراشیدی شایعه درست کردن چون بقیه از موهاش تعریف میکنن اینکارو کردی"
"مگه من روانیم مامان؟ اگر هم شپش نداشت قطعاً همچین دلیل مسخره ای برای تراشیدن اون کله مزخرفش نداشتم حالا داشت"

"مادرش میگفت جین شپش نداشته هنوزم خودشو تو آینه نگاه نمیکنه و برای موهاش گریه میکنه"
"به جهنم که گریه میکنه کر و لال که هست انقدر گریه کنه تا کور بشه اونوقت قشنگ تکمیل میشه به مامانش بگو بچه‌ت شپش نداشت فقط یه پسر باید شکل یه پسر باشه درواقع من بهش کمک کردم"

و بعد با عصبانیت خونه رو ترک کرد

برخلاف حرف مادرش دنبال جین رفت
بنظرش اون پسر یه احمق با روحیات دخترونه بود چرا باید بابت موهاش گریه میکرد
درسته که جین شپش نداشت ولی خیلی رومخ یونگی بود هربار که موهاشو میدید دلش میخواست به موهاش چنگ بزنه

be reunited with somebodyDonde viven las historias. Descúbrelo ahora