شما هم مثل گربه هستی؟

179 41 65
                                    

پشتش شنای ساحل رو لمس میکرد و نگاهش به ستاره‌ها بود
صدای موج قاعدتاً باید سکوت رو بهم میزد اما نه برای جین
اون سالها تصمیم گرفته بود چیزهایی که نمیخواد رو نشنوه
الآن نمیخواست صدای موج ها رو بشنوه فقط میخواست خیره به آسمون شب با یادآرویِ؛
تهیونگ و حرکاتش
تهیونگ و صدای بمش
تهیونگ و شیوه تدریسش
تهیونگ و التیام بخشیش
و صدو یک چیز دیگه درباره‌ی تهیونگ
لذت ببره و لبخند راه خودشو به لبهاش پیدا کنه

که با قرار گرفتن چیزی روی شکمش ترسید و از فکر خارج شد
یه‌گربه سیاه و سفید بود که شکم پسر رو با سکوی افتخار اشتباه گرفته بود، دستاشو روش گذاشته بود و درحال بالا اومدن و قرارگرفتن روی شکم جین بود

ترسش از بین رفته بود
تصمیم گرفت صبر کنه و منتظر باشه تا ببینه اون گربه چه هدفی داره

بالآخره صخره نوردی گربه به انتها رسید و کامل به روی شکمش ایستاد
چند ثانیه بهش خیره شد و دمشو کوبید روی سطح زیر پاش
جین با خودش گفت
' حتی اینم زورش به من رسیده و احتمالاً میخواد با اون پنجولاش یه‌دعوا راه بندازه'

ولی گربه انگار که میخواست از کیفیت تختش مطمئن شه چون قبل از این که پسر فکرای دیگه ای بکنه دستو پاهاش رو جمع کرد و دمشو دور خودش پیچید

"چقدر جالب تا حالا شکم یکی رو تخت خوابم فرض نکرده بودم"
توجه جین ناخواسته به اون صدا جلب شد و سرشو برای دیدنش چرخوند
معلم با لبخند همیشگیش اونجا ایستاده بود
این حرف رو زد و نشست

الآنکه دقت میکرد باید از مدل برخورد پسر میفهمید که صداهارو میشنوه
هرچند اون اکثر اوقات واکنشی به صداها نداشت
جین خواست بشینه ولی دست معلم سریع روی قفسه سینش قرار گرفت و مانع از اینکارش شد
"چیکار میکنی پسر میخوای با جمع کردن تختش، خواب اون پلنگ سیاه و بهم بزنی؟"
اینارو با خنده گفت و همین باعث لبخند مجدد جین شد

خیلی آروم دستشو سمت جیبش برد و دفترچه و خوردکارشو درآورد
《سیاه و سفیده》
"حیوونا رو دوست داری؟ چون دیدم کاریش نداری و همینطور اونم ازت نترسید گربه ها خیلی تیزن و میفهمن کی دوستشون داره"
《دوستشون دارم》

وقتی معلم جمله رو خوند سرشو با لبخند تکون داد
و پسر با دودلی فکرشو روی برگه نوشت
《شماهم مثل گربه ها هستی؟》
حتی بعد اینکه دفترو سمتش گرفت به سوالش شک داشت و احساس میکرد شاید بی‌ادبانه باشه

ولی تهیونگ با همون لبخند جواب داد
"نمیدونم تو باید بگی"
《من دوست دارم باشی》
"خب مقایسه کن ببین هستم یا نه"
جین انگشت اشاره و وسطشو روی لبهاش گذاشت و بوسید بعد اونها رو روی لبهای معلم گذاشت

قلبش از هیجان انقدر تند و بلند خودشو به دیواره های سینه‌ش میکوبید که تیشرتش تکون میخورد و شک داشت معلم صداشو نشنوه
شایدم چون قلب خودش بود و ضربانشو توی گوشاش هم احساس میکرد صداش انقدر بلند به‌نظر میرسید
وگرنه اون گربه توی اون صدا همچنان خواب بود

be reunited with somebodyDonde viven las historias. Descúbrelo ahora