روبروی دریای کوچیکی که سرراهش به محل سکونت جین هم سری زده بود نشسته و با تکه چوب توی دستش روی زمین اشکال نامفهومی که از ذهن مشغولش تراوش میشد میکشید
تصمیم گرفته بود به حرف معلم گوش بده و درس بخونه به دو دلیل
اول اینکه بنظرش حق با معلم بود
دوم اینکه وقت گذروندن با معلم بنظر اونقدر بد نمیرسید
حداقلش بهتر از قلدری های یونگی بود
حتی بهتر از اینکه تنها بمونه و اون عوضیا از روستای بغلی بریزن سرش و کتکش بزننالبته مدت زیادی بود کمبود شر اونا حس میشد
از شبی که یونگی بخاطر کتک زدن جین ازشون تشکر کرده بود
جین احتمال میداد دل اون ارازل براش سوخته و بنظرشون انقدر بدبخت اومده که تصمیم گرفتن دست از سرش بردارن
یونگی به تنهایی برای یک دنیا کافی بود چه برسه به یک فردآقای معلم بهش گفته بود اونو آماده میکنه برای امتحانا اما درواقع جز شاگردا حساب نمیشد
چون تولد 18 سالگیش قبل برگزاری امتحانا بودتوی افکار خودش غرق بود که دستی روی شونش نشست و باعث شد یکه بخوره
فردی که دستش روی شونه جین بود خم شد و با همون لبخند همیشگی بهش نگاه کرد و بلافاصله دهن باز کرد:
"ایگو جین کوچولو منتظر هیونگ نبود؟"جین بیحوصله بود اما این باعث نمیشد از مرد نترسه
دستشو توی جیبش انداخت و پولی رو که مادرش به عنوان پول تغذیه روزش بهش داده بود رو به جونگکوک تقدیم کردکوک با نیشخندش پول رو از پسر گرفت و مشغول شمردن پول خرد های چروک خورده شد
جین از صبح چیزی نخورده بود و خیلی گشنش بود
کنترل کردن صدای شکمش دست خودش نبود
اون صدای کوچولو باعث شد مرد لباشو جمع کرد و با یه تعجب ساختگی گفت:
"اومو! جین تو یهقورباغه رو قورت دادی؟"
جین با خجالت سرشو به معنی نه به چپ و راست تکون دادمرد به اندازه خرید خوراکی به جین پول برگردوند
"برای اون قورباغه تو شکمت یهچیز بخر بالآخره یه موجود زنده رو قورت دادی"
جین با اخم پول رو ازش گرفت
"الآن باید چی بگی؟"
با اینکه معتقد بود اون پول درواقع مال خودشه و به خودش برگشته ولی روی برگه نوشت
《ممنون هیونگ》جونگکوک با همون لبخند سرخوش سرشو تکون داد و کنارش نشست
جین با خودش فکر کرد مرد الآن باید میرفت و این نشستن رو درک نمیکرد اونکه پولشو گرفته بود
به اطرافش نگاه انداخت هیچکس نبود
برای اولین بار دلش میخواست یونگی یهو سربرسه حتی شده از آسمون نازل بشهلرز نامحسوس بدنش دست خودش نبود
"از دوستت چه خبر؟"
《خوبه》
"جین من یه پدوفیل لعنتی نیستم"
مرد این رو گفت و نگاهشو از جین گرفت و به روبرو دوخت
چند ثانیه بعد برگه دفترچه جلوی دیدش قرار گرفت
《ببخشید هیونگ》
برگشت سمت جین و با لبخند شیطونی که دوباره برگشته بود پرسید:
"جیمین چندسالشه؟"
《بیست》
"من باید پیشگو میشدم چطور انقدر دقیق حدس زده بودم"
《هیونگ میشه لطفاً به جیمین کاری نداشته باشی اون تنها دوست منه حتی بیشتر از چیزی که بدهکارم برمیگردونم فقط اونو اذیت نکن》
VOCÊ ESTÁ LENDO
be reunited with somebody
Fanficتوی خلاصه نویسی اصلاً خوب نیستم ولی دلم نمیاد اینجا خالی بمونه پس؛ تهیونگ به عنوان یهمعلم وارد روستا میشه تا به بچه ها درس بده و جین یکی از شاگرداس ولی برای دانش آموز ابتدایی بودن یکم سنش بالاست