امروز بازم اون بچه نیومده بود مدرسه دوروز از روزی که گفته بود همو نبینیم گذشته و این معلم رو نگران میکرد
شاید واقعاً نمیخواست بیاد
اما تهیونگ با خودش فکر کرد هنوز به اندازه کافی تلاش نکرده درواقع اصلاً تلاشی نکردهو خودش رو در قبال جین مسئول میدونست اون یکی از شاگرداش بود اگرچه توی آمار و تعداد دانش آموزا اسمش نبود
درسته که نباید بعد از مدرسه با دانشآموزش ملاقات خصوصی داشته باشه ولی جین یهجورایی دانش آموزش حساب نمیشد دقیقاً چون توی آمار دانش آموزا اسمی ازش نبودهمینجور که با این دلایل خودشو قانع میکرد؛ راهشو از مسیر خونه خودش به سمت کلبه جین تغییر داده بود
آهسته و با خودش گفت:
"اگر اینجا نبود برمیگردم"
و در زدکمی منتظر موند وقتی جوابی نگرفت دستشو بلند کرد تا ضربه های بعدیو روی در فرود بیاره که یادش افتاد جین نمیتونه بشنوه
اطراف رو گشت زد شاید بیرون باشه ولی نبود
باز کردن در و بیاجازه وارد خونه شدن حس بدی بهش میداد ولی چاره ای نداشت
دستش رو سمت دستگیرهی در برد
وقتی در باز شد جین با صورتی که کبودیاش کمرنگ شده بود توی درگاه ظاهر شداز دیدن معلم تعجب کرد
با اخم کمرنگ و حالت سوالی به تهیونگ خیره موند
تهیونگ کمی خودشو جمع کرد و با لبخند گفت:
"سلام من امدم درس بخونیم چون مطمئنم تو دوست داری درس بخونی فقط توی مدرسه معذبی"جین سرشو به معنی نه تکون داد
"آره همینطوره من میدونم هرچی نباشه یهمعلمم و بچه ها رو خوب میشناسم بنظرم بهتره بری کنار تا بیام تو و درس رو شروع کنیم"
جین دفترچشو از جیبش بیرون آورد بازش کردبا پیدا نکردن صفحه خالی کلافه شد
تهیونگ دفترشو سمت جین گرفت
"بیا تو این بنویس"
دفترو از دستش گرفت و روی جلدش نوشت
"سلام من دارم میرم خونه خداحافظ"دفترو به معلم که قیافش وارفته بود برگردوند و از کلبه بیرون امد
درو بست و راه خونه رو در پیش گرفت
تهیونگ هم کمی بعد رفتظهرها همه جا خلوت بود و این باعث میشد جین با خودش فکر کنه کاشکی میموند بعدازظهر برمیگشت خونه
اون آقایی که گفته بود طلبکار پدرشه خیلی ترسناک بود و نمیدونست چرا بعداز این همه سال الآن پیداش شده درهرصورت ترجیح میداد سراغ خودش بیان تا مادرشکمی پشت سرش رو نگاه کرد امیدوار بود معلم دنبالش امده باشه وقتی ندیدش با ناامیدی برگشت
مسیر انگار هی دراز تر میشد' باید از اون مسیر میرفتم اون نزدیک تر بود '
' برای چی خواستی بیای کمی بیشتر میموندی یونگی میومد با اون برمیگشتی '
'خطر یونگی کمتر از این طلبکاره نیست '
' باشه اون پر خطر بود با معلم برمیگشتی اون چه خطری داشت '
' رو مخ بودن خیلی خطرناکه '
دستی که روی شونش نشست بااینکه باعث تشنج ناقصش شد ولی جلوی بالا گرفتن اختلاف و درگیری بین بلوک غرب و شرق مغزش رو گرفت و از شروع یک جنگ ویرانگر جلوگیری کرد
ESTÁS LEYENDO
be reunited with somebody
Fanficتوی خلاصه نویسی اصلاً خوب نیستم ولی دلم نمیاد اینجا خالی بمونه پس؛ تهیونگ به عنوان یهمعلم وارد روستا میشه تا به بچه ها درس بده و جین یکی از شاگرداس ولی برای دانش آموز ابتدایی بودن یکم سنش بالاست