پارت 4

915 158 66
                                    

.
.
.
.
وقتی از خواب بودن دخترش مطمئن شد
کشو قوسی به بدنش داد
" ته ته ..من میرم حموم ...

تهیونگ نگاهشو از هانا برداشت و سمتش برگشت
کمی ابروهاش تو هم رفت " مگه دیشب حموم نبودی ؟!

رنگش پرید ...آی بکهیون ..مردشور دروغ گفتنتو ببرن ..

" خب ..خب چیه مگه ..هر شب بری حموم؟!
تهیونگ یکم خیره نگاهش کرد

__ هاانااا...هااانااا...

جیمین با سرعت از اتاق هانا اومد بیرون و سمت
سوهو و بکهیون که هانا رو صدا میکردن برگشت ....
توی دلش الهه ماه رو شکر کرد بچه هاش به موقعه نجاتش دادن ...

_ هیس...چتونه ...هانا خوابه آروم تر ...

سوهو جیمینو دور زد و خواست وارد اتاقش بشه  که جیمین جلوشو گرفت .." کجا میری !

__ آه..جیمین برو اونور دو روزه هانا رو ندیدم ..
نگرانشم ...

بکهیونم از طرف دیگه سمت اتاق هانا رفت
" آره منم باید ببینمش کارش دارم ...

جیمین تسلیم شده چیزی نگفت ...
تهیونگ کنار تخت هانا نشسته شده بود و آروم زیر دلشو می‌مالید تا دردش کمتر بشه...

دو پسر  با اخم نگرانی سمت تخت رفتن

__ بابا چی شده ؟ اگر انقدر درد داره چرا نمیبرینش دکتر !؟

هانا با صدای برادرش بیدار شد اما از خجالت چشماشو باز نکرد تا نگاهشون کنه ...با نوازشای دست پدرش دردش آروم شده بود ولی دلش نمی‌خواست بهش بگه بست کنه

^ نونا خوبی ؟

+ هیس ...تازه خوابیده...حالش خوبه ...نگران نشید
صدای آرامش بخش تهیونگ بلخره ارومشون کرد..

جیمین پتوی هانا رو بالا تر کشید ..." دیدین که حالش خوبه ..و خوابه.
برین بیرون حرف بزنیم "
.
.
.

سوهو دست به سینه جلوش ایستاد و راهشو سد کرد 
" خب !

جیمین لباشو گاز گرفت و سعی کرد
زیر نگاه خیرش هول نشه
" چ..چیه ؟!

" به هانا سرکوب کننده دادی !

رنگش پرید
سریع نگاهشو به اطراف داد
" هیسسس...چرا داد میزنی ...

سوهو آروم هولش داد
توی یکی از اتاقا و درو محکم بست

" دیوونه شدی جیمین ؟!
میدونی اگر پدر بفهمه چی میشه ؟!

لبای پسرک از بغض لرزید
" هانام درد داشت ...

سوهو کلافه دستی توی موهاش کشید
و طول اتاق رو طی کرد

" بغض نکن ....بغض نکن جیمین ....
میفهمم ...ماهم ناراحتیم ...
اما دلیل نمیشه تو کاهنده بهش بدی ...

صداش گرفته شد " تو بیشتر به حساس بودن پدر روی اون کوفتی خبر داری.....اصلا تاحالا گذاشته تو مصرف کنی ؟؟

Coshay / نامیراWhere stories live. Discover now