( پارت پونزدهم ) 🤧

989 158 107
                                    

.
.
.
.

شوگا آروم چتری های چسبیده به پیشونیشو
بالا داد..
.تهیونگ پارچه نم دارو برای بار چندم روی پیشونیش گذاشت ...
تا کمی هم که شده تبشو پایین بیاره ....
..
یک ساعتی میشد هر سه بی حرف  روی تخت نشسته بودن ...
و سعی میکردن با رایحشون درد امگاشونو کم کنن ...

تهیونگ ..کلافه موهای پشت گردنشو بهم ریخت ...
" هیونگ ...میگم ...

نگاه شوگا سمتش برگشت ...

" بیاید ..فقط بخوابیم ...فکر نکنم دیگه دردش زیاد .....
نیم نگاهی به فاق باد کرده شلوارش انداخت ...
"اگر بیدارش کنیم مطمئنن درد بیشتری رو باید تحمل کنه ...!

قبل هر تصمیمی از طرف شوگا ....
با ناله زیر لبی جیمین ...نگاه هر سه سریع سمتش کشیده شد ...
تبش  بالا تر رفته بود و گونه هاش از گرما گل انداخته بود..
دونه های بی رنگ عرق روی پیشونی سفیدش برق میزد ...

شوگا آروم سمتش خم شد و موهای نرمشو پشت گوشش داد

" جیمین .....

پلکای پسر لرزید ..

" جیمین عزیزم ....بیدار شو ...
منم یونگی ! ..

بین پلکای بی جون پسر فاصله ای افتاد...چشماش از تب و درد خمار بود

" ه..هیونگ ..

کوک کلشو جلو کشید و جلوی نگاه جیمین به یونگی رو گرفت

" جیمی بیدار شو یه چیزی بخور .....

تهیونگ چشم غره ای به برادرش رفت
از یقش گرفت و عقب کشید ...

" برو اون ور حالش خوب نبست
نچسب بهش ...

جیمین از بین چشمای تارش
نگاهشو به تهیونگ داد ...

" ته ته ...ولی من .... گشنمه ....
تهیونگ با چشمای گرد  سریع از جاش بلند  شد ..
." ا...الان میگم غذا آماده کنن ....

کوک با چشمای ریز نگاهش کرد ..هول بدبخت ..
تا جیمین اسمشو صدا کرد هول شد ...سست عنصر خرخون...!!!

شوگا لبخندی به لبای آویزون جیمین زد
و آروم کمکش کرد بشینه و تکیشو به تخت بده ...

پسرک با احساس خیسی بین پاهاش چشماش گرد شد ...
دیگه تار نمی‌دید..مغزش کم کم داشت لود میشد ...
یعنی ...یعنی ...هیت ...!!!

کوک با دیدن چشمای گردش ...با شیطنت خم شد تا صورت سرخ شدشو بهتر ببینه ...
" خوبی جمن شی ؟؟
چیزی بیشتر از غذا نیاز ندار....

با جیغ خجالت زده جیمین ساکت شد
پسر دستای کوچولو و سفیدشو  روی صورتش فشار داد
تا الفاهاشو نبینه ...
" من ...من ..باید ..باید برم ...برم ..حموم.....

قبل هر عکسالعملی از دو الفا
سمت در باز حموم دوید که کمرش اسیر دستای قدرتمندی شد ..

" ششش..جیمین ...چیزی نیست عزیزم ! ...

Coshay / نامیراWhere stories live. Discover now