.
.
.
.
هر چی تا الان خونده بودید بزارید کنار و با من پیش برید
فصل اول نامیرا شروع میشود ........
.
.
تهیونگ سرشو بیشتر به پشتی صندلی فشار داد و ناخواسته ناله ای از درد سر داد ....جنگکوک چوب بیلیار رو پرت کرد و با عصبانیت از حال بد برادرش فریاد زد
" پاشو خودتو جمع کن بریم بیمارستان دیگه ..مرض داری وقتی درد داری میریزی تو خودت ؟ "صداش از درد ضعیف شده بود " خوبم ...داد نزن ...
شوگا سیگار برگشو با زیر سیگاری خاموش کرد
" زنگ بزن دکتر کیم....آلفای کوچک تر با کلافگی سرشو تکون داد
" نه هیونگ خوبم ...قرص خوردم الاناست اثر کنه ..کوک چشم غره ای به تهیونگ رفت ولی چون چشماش بسته بود متوجه نشد
_ وقتی میدونی زخم معده داری باید.....
حرفش با ورود شتاب زده آدام ....رئیس نگهبانان عمارت ...قطع شد ...._ قربان ...به عمارت حمله شده ....
از طرفه سانگ ....سه آلفا با عجله سمت در حرکت کردن
با خارج شدنشون از طبقه زیرین عمارت
صدای شلیک تفنگ واضح تر به گوش رسید ....شوگا همون طور که کلتشو از کمرش در میآورد فریاد زد
× تهیونگ رو ببر تو ماشین از در پشتی خارج بشین ...عجله کنید
جنگکوک عصبی داد زد " یعنی چی ...چرا بهش حمله نکنیم !!!!
شوگا با ابروهای درهم همون طور که با سرعت کلتشو پر میکرد
جوابشو داد " اون الان نمیفهمه داره چکار میکنه ...." اون نفهمه ما باید تقاصشوووو بدیمممم ؟؟؟
شوگا داد زد " حرفمو گوش کنننن و تهیونگگگگ رو ببرررر ...
آلفای کوجیک تر کلافه دستی توی موهاش کشید
و همین طور که دست ته روی شونش بود و سعی میکرد با بیشترین سرعت سمت در مخفی حرکت کنه داد زد_ هیونگ بدون تو راه نمیفتیم بهتره خودتو برسونی ...!!
شوگا با حرص چشماشو بست اما الان وقت بحث کردن نبود
یکی اون بالا تنها بود و مطمئنن تا الان از صدای شلیکا از ترس سکته کرده بود...آلفا با عجله پله های عمارت رو بالا رفت و در مورد نظرشو با سرعت باز کرد ...
اتاق توی نگاه اول ...به نظر میرسید خالیه اما پف کوچیک روی تخت و لرزشش از چشم آلفای مین دور نموند ...× جیمین.....
پسرک با شنیدن صدای آشنایی با عجله پتورو کنار زد و با بدن لرزون از تخت پایین اومد " ال..فا ..من ..من ترسی...
شوگا با کلافگی داد زد " وقت نداریم ...سریع باش .
شوگا با عجله سمت پله ها راه افتاد
YOU ARE READING
Coshay / نامیرا
Actionفصل 1 احساس تنهایی خیلی خوبه ولی نه وقتی ۱۶ سال طول بکشه بلاخره یه جایی کم میاری ، کنجکاوی قلقلکت میده و دلو میزنی ب دریا و ...فرار میکنی ... ولی همیشه قرار نیست نتیجه ی یک اشتباه بد باشه شاید بشه شروع ی زندگی دوستداشتنی و پر ماجرا و شاید عجیب...