( پارت هفتم )

978 153 97
                                    

خب ...با توجه به این که نظراتتون برام بسیار مهمه 🙈
چنتا از بچه ها گفتن سن جیمینی خیلی کمه اگر بیشتر بشه بهتره ..سو ...سن جیمینو ۱۶ / ۱۵  در نظر بگیرید 👀❤️
بعدا میرم ادیت میزنم درست میکنم...
آلفاها سن خودشون ...
____________________________
.
.
ویلایی که سه آلفا توش مستقر بودن از همه ویلا ها بزرگ تر بود
پس قاعدتا تعداد خدمتکاراشم بیشتر بود

دو آلفای کوچیک تر بر خلاف هیونگشون خسته نبودن پس بعد از حموم کردن روی کاناپه های راحتی نشسته بودن و از چایی داغ و کیک تولد هیونگشون لذت میبردن ...

_ جیمین کجاست ؟ ندیدمش بعد از این که اومدیم تو ویلا

+ فکر کنم خوابه ..چون دوساعت پیش براش لباس گذاشتم حموم کنه
برو ببین اگه نخوابیده بیارش یه چیزی بخوره ...

_ حالت عادی مجبورش نکنی فکر نکنم چیزی بخوره

جنگکوک با صدای آرومی گفت و سمت پله ها راه افتاد تا امگارو بیدار کنه ...

با آهستگی در اتاقشو باز کرد ...
با دیدن جسم کوچولوش روی تخت لبخند کمرنگی روی لباش نشست

هر چی جلوتر میرفت لبخندش کمرنگ تر میشد
لباس بالا رفته جیمین به خوبی پهلوی کبود شدشو نشون میداد
همین طور دست دراز شدش که صورتش روش بود
کراشای کمرنگ کف دستش و نوک انگشتای قرمزش ...

روی تخت نشست و به صورت آرومش توی خواب خیره شد
_ تو که گفتی خوبم ...خوبت اینه ؟
کوک از داخل کشو کنار تخت کرمی برداشت ..

آهسته روی لب زخمی جیمین مالید
بعد دستاش ...با فشاری که ناخواسته به پهلوش وارد کرد امگا از خواب پرید ..
با صدای گرفته صداش زد " جنگکوکاا "

کوک صورتشو جلو تر برد و از فاصله کمی بهش خیره شد
" چرا نگفتی پهلوت کبود شده ..."
از این همه نزدیکی آلفا قلبش ریخت...
جیمین محو خال زیر لب کوک با چشمای ستاره بارونش نگاهش کرد

آلفا آهسته لب زد " میخوایش ؟

جیمین فکر کرد منظورش خال زیر لبشه ... آره ریزی گفت ..
اما با قرار گرفتن لبای گرم جنگکوک روی لباش چشماش گرد شد و بی اراده به بولیزش چنگ زد ......

کوک بدون این که چشماشو ببنده به عکس العملای امگای زیرش خیره موند ....لپای سرخ شدش بدجور دل آدمو می‌برد
مک آرومی به لباش زد و جدا شد

آلفا بدون این که فاصله بگیره انگشت کرمیشو روی لبای خیس و قرمز امگا کشید .." اوم ..کل کرمی که برات زدمو پاک کردم بیبی ..ساری "

چشمای امگا به همه جا نگاه می‌کرد الا چشمای الفاش
بعد از سکوت چند دقیقه ای امگا آهسته نگاهشو سمتش برگردوند
که الفا یا سرعت چشمک ریزی زد و لب زد " خیلی شیرینی عروسک "

جییمین دوباره با خجالت صورتشو برگردوند
وقتی سایه آلفا از روش کنار رفت و از اتاق خارج شد تازه تونست
نفسشو آهسته بیرون بده که با باز شدن دوباره در نفس حبس شد

Coshay / نامیراNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ