.
.
.
سه آلفا که کنار ماشین داشتن بنزینشو پر میکردن ..._ هیونگ این چرا پر نمیشه !!! ....
" انقدر غر نزن کو....
با شنیدن فریاد بلند " نه " جیمین
هر سه چند ثانیه بهم خیره شد .....
یهو با سرعت سمت چادر دوییدن...
قلب هر سه تا مرز ترکیدن رفته بود.....اون بچه توی این مدت کم خیلی خودشو تو دلشون جا کرده بود ...جدا از اون حس مالکیتی که روش داشتن قرار نبود بزاره کسی اذیتش کنه ...!!
جیمین با شنیدن صدای پاهایی ترسیده خودشو جمع کرد ....
و برای این که جیغ نزنه لبشو محکم گاز گرفت ...
باریکه داغ خون که از لبش میاومد و بوش
حالت تهوع هم به حالش اضافه کرد .....
وقتی دید کسایی سعی داره وارد چادر بشن با ته مونده انرژیش داد زد_ الللفااااا..نهههه.....ککککمکککک..هق...
جنگکوک که سرعتش از برادراش بیشتر بود زود تر تونست به چادر برسه و زیپ درشو باز کنه ...
با شنیدن فریاد آخر جیمین جوری زیپ رو کشید که دست خودشم خراش انداخت و چادر پاره شد ...جیمین از پشت پرده تار اشکش صورت آشنای الفاشو تشخیص داد
از جاش پرید و سمت آلفا دوید ...کوک محکم جیمین رو توی بغلش گرفت " جیمین چی شده ...خوبی ؟
چرا کمک میخواستی ؟؟ کسی اذیتت کرد ؟؟؟؟امگا با بدن لرزون جوری خودشو به آلفا چسبونده بود که انگار میخواست توی بغل جنگکوک غرق بشه ....
تهیونگ و شوگا تازه خودشونو به چادر رسوند
دو طرف اونا قرار گرفتن ..
× چی شده ؟؟؟جیمین همون طور که صورتشو توی گردن الفاش فرو کرده بود
جواب داد " ف.ف.فکر...ک.کردم .هق..م.منو گ.گذاشتین .هق..ر..رفتین
ه..ق ه هر چی ص.صداتون کردم ..ج.جواب ندادین ...هق
خ..خواهش میکنم ..م..منو ..ب..با..خودتون ..ب..ببرید ...
م..من تنهایی...ن..نمی.ت.تتنم...ق..قول...میدم ..ا..آذیتتون ..ن..نکنمبرق اشک توی چشمای همیشه مغرور جنگکوک
حال دو برادرشو بدتر کرد.....
شوگا کلافه دستی توی موهاش برد ...
اون بچه چقدر آسیب دیده بود ...چرا فکر میکرد قراره توی این جنگل تنها گذاشته بشه وقتی این همه آدم داشتن بخاطرش سختی
تحمل میکردن! هنوز هیج خبری از نامجون و نام هه نبود ...
معلوم نبود وضعیت اونا چیه !! ...
مگه غیر این که همه این موش و گربه بازیا برای سالم موندن اون بچست ..پس ..چرا انقدر خودشو کم میبنیه !!!
کلی فکر توی مغزش بود و به هیچ جوابی نمیرسید....+ ما کنار ماشین بودیم جیمین ..نشنیدیم صدامون کردی ...
قرار نیست تورو تنها بزاریم ...هیچ وقت !! ...
تهیونگ موهای نرم جیمین رو نوازش کرد
با حرف ته ، از لرزش بدن جبمین کم شد ...
خواست از بغل کوک فاصله بگیره که دست آلفا دور کمر باریکش محکم تر شد...
_ بقیه وسایلم بزارید تو ماشین من جیمینو میارم .....
YOU ARE READING
Coshay / نامیرا
Actionفصل 1 احساس تنهایی خیلی خوبه ولی نه وقتی ۱۶ سال طول بکشه بلاخره یه جایی کم میاری ، کنجکاوی قلقلکت میده و دلو میزنی ب دریا و ...فرار میکنی ... ولی همیشه قرار نیست نتیجه ی یک اشتباه بد باشه شاید بشه شروع ی زندگی دوستداشتنی و پر ماجرا و شاید عجیب...