( پارت سی و هفتم )

613 164 200
                                    

ازتون بخاطر ووت ندادن راضی نیستم
با این حال برای اونایی که زحمت کشیدن دادن میزارم 💔
.
.
.
.

کوک لبای جیمین رو بوسید و غر غراشو ساکت کرد
" بدون تو ...اوممم...حموم..اوممم....مزه نمیده که ....اوممم
جیمینم بی حرف خودشو بیشتر توی بغل آلفا جمع کرد و گذاشت جفتش هر کاری میخواد بکنه خودشم دلش برای دیدن اندام تیکه تیکه ای الفاش تنگ شده بود ....

جنگکوک جیمین رو روی زمین گذاشت
تک تک با درآورد لباساش بوسه ای روی بدن بلوریش می ذاشت ..
که باعث قلقلک جیمین میشد ....

.به لباس زیرش که رسید جیمین
خجالت زده دستشو روی دست آلفا گذاشت ...
_ کوکااا... خودم میتونم ..اصلا ن..نمیخواام اینو در بیارم....

کوک بدون توجه به جیمین سرخ شده از خجالت لباس زیرشو با شدت درآورد و با شیطنت
به صورت جیمین نگاه گرد که چجوری چشماشو ازش می دزدید ......
چجوری بود که امگاش هیچ وقت از خجالتش کم نمی‌شد...
با این که این همه سال با هم رابطه داشتن ؟ ..

بوسه ای روی لپای سرخ امگاش گذاشت و بعد از در آوردن لباساش با کشیدن دست جیمین زیر دوش قرار گرفتن ...

پسر کوچیک تر برای این که لختیشو پنهان کنه بیشتر می‌چسبند به آلفا و این باعث خنده شیطون جنگکوک شده بود ...
" اینجوری میچسبی بهم خطر ناک تره ها عروسک !!

جیمین دستاش کوچولوشو جلوی چشماش گرفت تا چیزی نبینه ...
...که یهو توسط دستای الفاش رفت روی هوا رفت ....

_ یااااا ..ک..کوکییی

" شش... بیب !!...میخوام بزارمت تو وان ...

بعد از این که کوک جیمین رو توی وان آب گرم گذاشت ....
.امگا با خیال راحت خودشو شل کرد و چشماشو بست .....

کوک جلوش توی وان نشست و با دستای بزرگش
پاهای تپل اامگاشو ماساژ داد ......

" اوممم.کوکی.....همین جوری ...اوممم ...

آلفا ماساژ دستاشو از پاهاش بالا تر آورد و رونای پاشو از هم باز کرد...
...جیمین باز با سرخ شدگی سعی کرد پاهاشو ببنده که کوک مانعش شد و با جدیت نگاهش کرد " جیمین... تکون نخور !! ...

امگا چشماشو بست و بیشتر سرخ شد تا نبینه الان با چه وضعیتی جلوی آلفاشه....

' با این همه خجالتی بودنت ..احساس می‌کنم تا حالا توت نبودم

جیمین این دفعه دستاشو روی صورتشوگذاشت و ناله کرد
" الفاااا

کوک خنده ای کرد و خودشو جلو کشید ...دستشو دور کمر جیمین پیچید و با یه حرکت اونو کشید روی خودش
جوری که امگا با پاهای باز روی پاهای آلفاش نشست ...

با حیرت چشماشو باز کرد و دستاشو برای تکیه روی سینه پهن کوک گذاشت ......

" ج..جنگکوک !!

Coshay / نامیراWhere stories live. Discover now