Part 3

237 52 18
                                    

از ماشین پیاده شد و توی شیشه دودیش به چهره اش نگاه انداخت
خون اون حرومزاده ای که احتمالا از فردا تمام رسانه ها درباره مرگش صحبت می‌کردن و همه افراد بزرگ کشور از ترس قاتلش به خودشون میلرزیدن رو صورتش ریخته شده بود
دستکش چرمش رو بیرون آورد و باهاش خون روی صورتش رو پاک کرد و دستکش رو به سینه راننده اش کوبید
به سمت در عمارت حرکت کرد و بدون اینکه به صدا های رو مخ نگهبان ها و خدمتکار ها توجه کنه به سمت آسانسور قدم برداشت
دکمه طبقه چهارم رو زد ، جایی که هیچکس به جز خودش حتی جرئت نداشت به رفتن به اون طبقه فکر کنه  مگر به اجازه خود مینهو که باز هم کسی به جز نگهبان شخصیش همچین اجازه ای دریافت نکرده بود 
به سمت اتاق کارش قدم برداشت و در رو باز کرد
بدون اینکه تلاشی برای روشن کردن لامپ بکنه به سمت میز رفت و روی صندلی چرمیش نشست
شقیقه هاش رو فشار داد تا شاید از درد طاقت فرسای سرش فرار کنه
ولی سردرد وحشتناکش انگار دستاشو دور گردن مینهو حلقه کرده بود تا مبادا خواب و ذهن راحتی داشته باشه
صدای تق تق در به صدا در اومد و نشون دهنده این بود که نگهبان شخصیش اجازه ورود میخواد
_بیا تو
چوی سان ، نگهبان شخصیش داخل شد و تعظیمی کرد و لب زد
+قربان .. اطلاعات شخصی که گفته بودین رو پیدا کردیم
اخمی کرد تا به یاد بیاره منظور سان به چه کسیه
_کی رو میگی ؟
+هان جیسونگ ‌...
با شنیدن اسمش اخماش باز شد و جاش رو به نیشخند داد
_اها یادم اومد ... پرونده اش رو بیار بزار اینجا
به میز اشاره کرد
+با اجازه
به محض خروج سان پرونده رو برداشت تا خودش رو سرگرم کنه و زیر لب گفت
_هان جیسونگ .. ۱۹ ساله دانشجو رشته موسیقی در دانشگاه **  مادرش رو تو آتیش سوزی از دست داده ، تک فرزنده و با دوستاش زندگی میکنه و آدرس محل زندگیش ...
عکس ۳*۴ کوچیکی گوشه پرونده بود که چهره هان جیسونگ ، عروسک جدید لی مینهو رو در آغوش گرفته بود
عکس رو جدا کرد و بهش نگاهی انداخت
از جیب کتش سیگاری بیرون کشید و با دستی که عکس رو گرفته بود فندکش رو روشن کرد و دود سیگار رو روی عکس خالی کرد
عکس رو توی کشو گذاشت و به قصد ترک اتاق به مقصد باری که همیشه میرفت بیرون رفت‌
وقتی خواست سوار ماشینش بشه سان رو دید و موضوعی رو یادش اومد
با دست بهش اشاره کرد که به سمتش بیاد
_سان ... برنامه ساعت های کلاسی و اطلاعات دوستای این پسره رو برام در بیار
+قربان هان جیسونگ رو میگید؟
_اره
+میشه بپرسم برای چی میخواید
با اخم به سمتش برگشت و قبل از اینکه فرصت کنه بهش بتوپه سان تعظیم کرد و گفت
+قربان عذر میخوام غلط اضافی کردم
_بار آخرت باشه که تو کارای من دخالت میکنی فهمیدی ؟ شما همتون هیچی جز یه مشت سگ دست آموز که در عوض غذایی که میگیرن باید دمشونو تکون بدن نیستین
.
.
.
.
.
آروم در اتاقش و بست و دوباره به ساعتش نگاه کرد ساعت 9 و نشون میداد،و خبر میداد که  دیرش شده بود ..
دوباره با قدم های آروم سمت در خونه رفت و با تمام تلاشش آروم در و باز و بسته کرد،
تا مبادا دوست هاش که از خستگی کار های پاره وقتشون بی‌هوش شدن بیدار بشن .
هندزفری سیمی‌شو توی گوش هاش گذاشت و صدای آهنگ و زیاد کرد تا یکم از خوابش بپره
جیسونگ زندگی خسته کننده ای داشت ..
روزش تماما برنامه ریزی شده بود و در روز هیچ خبری از خوشگذرونی نبود .
هان جیسونگ همیشه ساعت 8 بیدار میشد حموم میکرد و درس میخوند وقتی هم که ساعت 9 شد
فقط با خوردن یه قهوه ای ناقابل به سرعت خونه رو ترک میکرد ..
دلش نمیخواست دوست هاش بفهمن علاوه بر کار پاره وقت شبانه اش
صبح ها هم میره سر کار !
اون صبح ها توی گل‌فروشی کار میکرد..
ساعت 9 که قدم هاش مهمون گل‌فروشی میشید سفارش های مردم دسته بندی میکرد و ساعت 11 از اجومای مهربون خداحافظی میکرد و به سمت دانشگاه میرفت...
دو تا کلاسش برگزار می‌شد و بعدش هم با دوستهاش ناهار می‌خوردن و تا 7 عصر توی دانشگاه بودن
و بعد راهشون از هم جدا میشد و دوباره شب همو میدیدن..
سونگمین ساعت 11
فلیکس 12
و جیسونگ 12 و 40 دقیقه خونه بودن !
.
.
.
.
همونطور که تند تند راه می‌رفت نگاهش به تابلو گل فروشی افتاد و هندزفری رو از گوشاش در اورد
در گل فروشی رو باز کرد و باعث شد زنگوله بالای در صدا بده
اجوما: فکر نمیکردم امروز بیای پسرم
جیسونگ: ببخشید اجوما داشتم درس میخوندم نفهمیدم کی ساعت ۹ شد
اجوما: اشکالی نداره پسرم به شرطی که دیکه تکرار نشه
تعظیمی کرد و خدارو بابت صاحب کار مهربونش شکر کرد
جیسونگ: حتما اجوما بازم ببخشید
اجوما: خب دیگه بیا بشین سفارش هارو بگیر
_چشم
رفت پشت میز نشست و منتظر مشتری موند
بعد از ده دقیقه و نیومدن هیچ مشتری ای به سمت گل های طبیعی رفت تا با اسپری بهشون آب بپاشه و از بوشون لذت ببره
.
.
.
.
.
Hyunjin POV:
امروز تعطیل بود و ترجیح میدادم به دیدن مادرم برم...هرچند که من نمیدیدمش ولی اون که منو میدید و صدامو میشنید ... مگه نه؟
چشمم به تابلو گل فروشی خورد و تصمیم گرفتم برای دیدن مادرم گل بخرم
اون عاشق گلا بود .. همیشه گل میخرید و گوشه کنار خونه میذاشت
ولی از وقتی رفت خونمون نه رنگ گل به خودش دید نه رنگ شادی
از‌ ماشین پیاده شدم و وارد گل فروشی شدم
اولین چیزی که چشمم بهش افتاد پسری بود که خم شده بود و گلا رو بو میکرد
به جرئت میتونستم قسم بخورم زیبا ترین موجودی بود که تا به حال تو زندگیم دیدم
بعد از مادرم تنها کسی که به زیباییش اعتراف کردم این پسر سنجاب گونه بود
با گره خوردن نگاه پسر با نگاهم از فکر بیرون اومدم و آروم به سمتش قدم برداشتم
جیسونگ: سلام... درخدمتم
صدای زیبایی هم داشت .. درست به زیبایی همون میخک صورتی ای که داشت بوش میکرد
سعی کرد با لبخند جواب پسر رو بده ولی خیلی وقت بود لبخند با چهره مرد قهر شده بود
هیونجین: سلام ..خسته نباشین .. دوتا شاخه رز مشکی میخواستم
جیسونگ:رز .. مشکی؟ چرا انقد غمگین
هیونجین : چون با زندگیم هماهنگه
جیسونگ : نمی‌خوام دخالت کنم ولی ... میشه بزاری امروزت رو من بسازم؟
با لبخند این رو گفت و باعث تعجب مرد شد ..هرکسی بود تا به حال یک گلوله از رئیس هوانگ هدیه میگرفت ولی این پسر ..
هیونجین : چطوری؟
جیسونگ:مثلا ... به جای رز مشکی یه دسته میخک صورتی ببرین ... هم باعث شادی میشه هم خیلی خوشگله
هیونجین: خب ... من‌از این چیزا سر در نمیارم ... اگر خیلی خوشگله بهم بده
جیسونگ: تزئینش هم بکنم یا ساده میبرین؟
هیونجین: تزئین؟
هیونجین تو زندگیش از هر تجملات و تزئینی متنفر بود و دوری میکرد
هیونجین: اره..تزئینش هم بکن
جیسونگ: ممکنه یکم طول بکشه میخواین شماره اتون رو بدید من بهتون خبر بدم؟
از اونجایی که بدش نمی اومد شماره پسرک رو داشته باشه قبول کرد
هیونجین: اوه.. باشه
جیسونگ: فقط... تلفن مغازه خرابه اگر میشه شماره اتون رو توی گوشیم بزنین تا بهتون خبر بدم
گوشیش رو از جیبش بیرون آورد و وارد مخاطبین شد
گوشی رو به سمت مرد پالتو پوش گرفت
بعد از وارد کردن شماره اش گوشی رو بهش برگردوند
جیسونگ: اقای؟
هیونجین: هوانگ .. هوانگ هیونجین

.
.
.
اینم یه پارت طولانی تقدیم به شما
پارت قبل نظرات واقعا کم بود و امروز نمیخواستم آپ کنم ولی دوستون دارم و آپ کردم
شرط آپ پارت بعد +10 ووت +5 نظر
درسته دوستون دارم ولی به شرط نرسه اپ‌ نداریم ♡
ووت و کامنت یادتون نره بوس

Predator Where stories live. Discover now