Part 6

228 42 49
                                    

احساس می‌کرد زندگی بهش فرصت دوباره داده
احساس آغوش گرمی که اون رو به زندگی دوباره دعوت میکرد.‌..
فقط‌میخواست به خشکی برسه
دیگه پاشو تو آب نمیذاشت

تا جایی که تونست محکم به فرشته نجاتش چنگ زد و محکم گرفتش تا مبادا میون مرگ و زندگی دوباره رها شه

با احساس سیاهی رفتن چشماش و کم‌اومدن نفس هاش چشماشو بست
دیگه توان باز نگه داشتنشون رو نداشت
.
.
.
.
مینهو همونطور که پسر بی‌هوش درون آغوشش رو به سمت خشکی می‌برد نگاهی به صورت رنگ پریده اش انداخت
ناگهان احساس غریبه ای ته دلش ایجاد شد
ترس؟
مینهو تو زندگیش از هیچی‌ نترسیده بود
پس این صدا چی بود که ته ذهنش میگفت "اگر پسر مرده باشه چی"
سعی کرد به درگیری بین مغزش و احساساتش بی توجه باشه و تموم تلاششو بکنه تا پسرو به ساحل برسونه

وقتی پاهاشو روی شن های ساحل قرار داد نگاهی به اطرافش انداخت تا ببینه به اندازه کافی از محل ایستادن دوست های پسر دور شده یا نه

حالا دوستای هان جیسونگ فکر میکردن اون مرده و کارش راحت تر بود

دیگه کسی نبود که بخواد پیگیر گم‌شدن پسرک باشه
حالا تنها کسی که از وجودش با خبر بود لی مینهو بود
همین باعث میشد احساس غرور کنه

اینکه تمام پسر رو واسه خودش کنه و از دوستاش دورش کنه بهش غرور میداد

لی مینهو عروسکشو میون بازوهاش داشت و چی‌از این بهتر
با غرور نیشخندی زد و به سمت ماشینش حرکت کرد

اول باید مطمئن میشد پسر سالمه
بعد واسه تک تک نقاط بدنش نقشه میکشید
.
.
.
.
فلیکس حوله رو رو سر سونگمین پرت کرد
:جیسونگ چی شد؟
:گفت من بیام خودش میاد؛مثل اینکه زیادی عاشقِ دریاست..
نبود،جیسونگ عاشق دریا نبود ... ازش متنفر بود .. ازش میترسید ... از دریا .. از عامل جداییش از زندگی بی دردسرش متنفر بود

آبمیوه خنک رو از فلیکس گرفت و نوشید،کمی بعد فلیکس با لبخند بلند شد تا بتونه جیسونگ و ببینه...
داد زد
:اوی جیسونگ نفله گمشو بیا بیرونن
و باعث شد مردم به دو تا پسر خیره شن
سونگمین اخمی کرد و دستشو به پای فلیکس کوبید
:هی باهاش اینجوری حرف نزن !

فلیکس ابرو هاش بالا رفت،سونگمین و جیسونگ جدیدا خیلی بهم نزدیک شده بودن نکنه ماجرایی بود؟
:نکنه شما دوتا با هم تو رابطه اید و من خبر ندارم؟!
:خفه شو لیکس.
جمله ی کوتاه سونگمین فلیکس رو وادار کرد بهش نزدیک بشه و دستش بندازه !
روی سونگمین خم شد و با لبخند گفت
:چیه؟نکنه دوست داری رابطه تون مخفی بمونه؟؟
:ساکت شو فلیکس!واقعا احم-
جمله اش کامل نشد بود که آبمیوه توسط فلیکس  ریخته شد روی صورتش
هین بلند سونگمین فلیکس رو ازش کمی دور کرد
:احمققق
فلیکس لبخند دندون نمایی زد
سونگمین خواست بهش بتوپه ولی با دیدن موج بزرگی بین دریا، نا خودآگاه بلند شد
که باعث ترس فلیکس شد
با افتادن فلیکس روی شن های گرم ساحل سونگمین نگاهی بهش انداخت تا از حال خوبش مطمئن بشه ولی با چشمای‌ ترسیده و مردمک های لرزونش که به دریا نگاه میکرد مواجه شد
:جیسونگ
فلیکس زمزمه کرد

Predator Where stories live. Discover now