Part9

257 51 54
                                    

با سر صدای بلند و مبهمی پلک هاشو از هم فاصله داد.
بدنش سنگین شده بود و درد زیادی توی ناحیه شکم و کمر؛و البته باسنش احساس می‌کرد!

ناله‌ ای کرد و روی تخت نشست به اطراف نگاه کرد،کمی شوکه بود..
انتظار داشت وقتی چشماشو باز میکنه توی اتاقش توی خونه‌شون پیشه سونگمین و فلیکس باشه!

انتظار داشت مثل همیشه با صدای خنده های دوستاش یا صدای کل‌کل هاشون بیدار شه نه با درد

ولی توی اتاقی بود که فردی بنام مینهو،هم بهش درد داد هم لذت؛و بعد با سردی و بی‌رحمی سرش داد زد و اونو تنها گذاشت..
مگه چیکار کرده بود که لایق درد و تحقیر باشه

برای اولین بار‌ توی زندگیش دعا میکرد که ای کاش همونجا توی دریا و تاریکی خفه میشد و آخرش خوراک کوسه ها میشد ولی بهش تجاوز نمیشد

با یادآوری چند ساعت قبل بغض به گلوش چنگ زد،چشم هاش رفته رفته داشت پر میشد که باز با صدای داد توی جاش پرید!

نفس عمیقی کشید و سعی کرد خودشو جمع و جور کنه..
اصلا دلیل اینکه اینجا بود و نمی فهمید!
چرا توی این اتاق بود؟
چرا چند ساعت پیش حاضر شد باکرگی‌شو بده به کسی که نمیشناسه؟

اصلا مینهو از اون چی میخواست؟
گوشیش کجا بود؟...
سرشو تکون داد تا بیشتر از این فکر نکنه،
باید میرفت پایین تا مینهو و پیدا کنه و کمی باهاش حرف بزنه!
باید از اینجا میرفت.

سرشو به سمت چپ و راست چرخوند تا چیزی برای پوشوند بدن کبود و برهنه اش کنه.
بجز تیشرت مشکی چیزی ندید تکون خورد به درد و تیر کشیدن شکمش توجه‌ی نکرد و فقط با یه اخم سعی کرد به دردش بی توجهی کنه

تیشرت و برداشت و پوشیدش مطمئنا ماله خودش نبود چون زیادی براش بزرگ بود و تا بالای زانوش رو میپوشوند
حداقل خوبیش این بود که تمام قسمت های کبود بدنش به جز گردنش پوشونده شده بود

دوباره چشماش چرخید و باکسرشو پیدا کرد پوشیدش و از روی تخت بلند شد
برای کنترل‌ دردی که داشت نفس عمیقی کشید.

اصلا دلش نمیخواست با یه باکسر و تیشرتی که تا رونش بود بره بیرون از اتاق..
ولی باید مینهو رو پیدا میکرد

سمت در رفت و دستگیره رو پایین کشید
درو اروم باز کرد..
نمیدونست چرا ولی می‌ترسید پس محتاطانه بیرون رفت.

دوباره با چشم های کنجکاو سمت راست و چپ و دید زد

توی این طبقه اتاق های دیگه ای هم به چشم میومد
و جلوعه در اتاق ها یه حال تقربیا بزرگ بود.
که جیسونگ واقعا وایب اون حال جلوعه اتاق ها و دوست داشت
اون حال،مبلی داشت که با کوسن و یه پتو تزئین شده بود،یه تلویزیون جلوعه مبل،و یه یخچال..

لب خشک شده شو خیس کرد و سمت پله ها رفت
پله های زیاد که جیسونگ فکر نمی‌کرد بتونه اونا رو پایین بره...
ولی با هر زحمتی بود از پله ها پایین رفت!

Predator Where stories live. Discover now