Part 7

233 47 21
                                    

چشماشو باز کرد ولی چیزی به جز سیاهی قابل دیدن نبود
فقط یادش میومد نزدیک بود توی دریا غرق بشه ولی کسی نجاتش داد
نکنه مرده بود؟

هرجا که چشمشو میچرخوند نمیتونست چیزی به جز سیاهی ببینه
سرش درد میکرد و دستاش خشک شده بود و نمیتونست تکونشون بده

بعد از چند بار باز و بسته کرد دستاش و تکون دادنشون متوجه شد اونا بالای سرش به یک لوله بسته شده بودن
دستاشو میکشید تا بتونه خودشو آزاد کنه ولی نتیجه اش میشد زخم های بیشتر روی دستش بر اثر ساییده شده طناب کلفت روی مچ دستاش
_آه..
چشماش که به تاریکی عادت کرد تونست دریچه کوچیکی رو چسبیده به سقف ببینه
ولی نوری ازش وارد نمیشد

پس شب بود
هیچ ایده ای نداشت که کجاست یا چرا اینجاست

با خودش کلنجار میرفت تا اینکه در آهنی با صدای بلند و بدی باز شد و حجم زیادی از نور رو به داخل اتاق دعوت کرد

نور مستقیم به چشماش میخورد و اذیتش میکرد پس اونارو محکم روی هم فشرد
مردی چهارشونه از بین نور وارد اتاق شد و پشت سرش در دوباره بسته شد

اتاق توی تاریکی فرو رفته بود ولی به کمک نور کمی که از ماه توسط دریچه کوچیک وارد اتاق میشد و صدای قدم های بلند مرد فهمید که داره به سمتش میاد

پس تو خودش جمع شد و سعی کرد دستاشو بکشه تا آزاد بشه و بتونه از خودش مقابل هر خطر احتمالی ای محافظت کنه
ولی تمام تلاش هاش بی نتیجه بود
مرد جلوی پاش زانو زد و جیسونگ بیشتر تو خودش جمع شد

تا جایی که کم مونده بود با دیوار یکی بشه

مرد که متوجه ترسش شده بود ، پوزخندی زد و با غرور به پسرک بسته شده که از ترس به خودش میلرزید نگاهی انداخت و دستش رو به چونه اش رسوند

صورتش رو در فاصله کمی از پسرک نگه داشت تا جایی که نفس های گرم هر دو با صورت همدیگه برخورد داشت
سکوت بینشون توسط زمزمه مرد ناشناس شکسته شد
_هان .. جی .. سونگ

متعجب شده بود که چطور مرد اسمش رو میدونه و به شدن ترسیده بود ولی نباید میذاشت مرد از ترسش آگاه بشه
پس با لحنی که سعی میکرد لرزش زیادی نداشته باشه گفت
:چی میخوای از من ..‌ از کجا می‌شناسیم.. من کجااام
_هیشششش ... اروم باش پسر کوچولو .. به زودی همه چیزو میفهمی

+چی میگی واسه خودت .. اینجا کجاست
_چون هنوز با من آشنایی نداری از گستاخی هات می‌گذرم... ولی دفعه دیگه که اینطوری باهام حرف بزنی باید از سرِ چسبیده به تنت بگذری .. فهمیدی؟

با اتمام حرفش لرزش بدن جیسونگ بیشتر و نیشخند مینهو بزرگتر شد
کمی در سکوت به چشمای مرد زل شد

صداش به شدت واسه جیسونگ آشنا بود ولی هرچقدر فکر میکرد به یاد نمی‌آورد کجا اون رو دیده
تا اینکه جرقه ای ته ذهنش روشن شد و اتیشی توی مغزش به پا کرد

Predator Where stories live. Discover now