Part 5

232 50 27
                                    

حالا هر سه دوست روی زیر انداز ابی رنگشون کنار آب نشسته بودن،و هر از گاهی نفس های عمیقی میکشدن،

دلشون میخواست وقتی به سئول برمی‌گشتند هوای تازه هنوز توی ریه هاشون باشه؛خیلی کم پیش میومد برن سفر..اونم سه نفری !

پس باید به خوبی از این سفر لذت میبردن..
خبر نداشتن که این سفر میشه راه ناهموار شدن آینده

فلیکس با بیرون آوردن جوراب هاش و فرو کردن پاهاش توی ماسه های گرم کنار دریا آهی از لذت کشید و گفت:
_واو... چقد خوبه... شما دوتا برج زهرمار نمیخواین پاهاتون رو بکنین تو ماسه ها؟

سونگمین چشماشو باز کرد و اخمی کرد و درجواب بهش توپید
:ما برج زهرماریم؟

_اره هستین .. ایش

فلیکس گفت و سرشو به عقب پرت کرد و ناله ی از لذت کرد
جیسونگ خندید

:جوننن
و حرف"ن" و کشید و باعث خنده ی فلیکس شد
سونگمین هم برای اینکه کم نمیاره گفت

:اگه راست میگی بیا بریم تو آب..
و ابرو هاشو بالا فرستاد
فلیکس هم که ترسی از آب نداشت لب زد

_پاشو... جیسونگ تو هم بیا
و دستشو کوبیده به کمر جیسونگ و بلند شد و موهای بلندش و با کش موی مشکی بست.

درسته که جیسونگ از آب و دریا فوبیا داشت .. ولی دوست نداشت تفریح رفیقاشو به خاطر اون خراب شه پس بلند شد تا دوستاش رو همراهی کنه

شاید اگر مثل همیشه دور از آب می‌نشست و اقدامی برای رفتن توی آب نمیکرد سرنوشت بهش یه شانس واسه فرار از آینده اش میداد...

ولی نشد که فرار کنه،همون موقع که پاهاش آب خنک و لمس کردن حس عجیبی بهش دست داد؛باید برمیگشت..ولی با دیدن خنده های فلیکس و سونگمین همچنین اجازه ی به خودش نداد..

قطره های آب روی صورت هاشون به پایین هدایت میشدن و لبخند،مهمون صورت های اون سه پسر بود و قصد هم نداشت که از بین بره .

سونگمین خنده اش با دیدن چهره ی آشنا خشک شد و یکمی از بچها فاصله گرفت تا بتونه شخصی که تیشرت طوسی و شلوارک مشکی پوشیده و عینک آفتابی زده نگاه کنه ولی لعنت..نمیشد
صورتش که پر از آب بود و پاک کرد و سعی کرد دوباره تمرکز کنه زیر لب فحشی میداد

حساس میکرد اون مرد و توی کشتی هم دیده بود.
همین جوری غرق اون فرد بود،که وقتی به خودش اومد زیر آب بود جیغی زد و به سرعت از آب بیرون اومد
با شنیدن صدای خند های فلیکس و جیسونگ لبخندی زد و به سرعت جمعش کرد
:یااا شما دو تا چطوری جرعت میکنیدد؟؟
جیسونگ شونه هاشو بالا انداخت

:دیدیم زیادی محو یه نفر شدی،گفتیم عاشق نشی!برای همین دست به کار شدیمم

و خندید
سونگمین ابرو هاشو به بالا هدایت کرد و مشت آبی پاید به صورت جیسونگ
:حالا دیگه منو دست میندازی سنجاب کوچولو؟
فلیکس خواست بره سمتش که سونگمین زودتر عمل کرد کرد و آب پاشید تو صورت فلیکس و فلیکس هینی کشید
:هی فرشته،فکر نکن حواسم به تو نیستاا
و خواست بره سمتشون که فلیکس داد زد
:جیسونگ اگه نمیخوای از مامان بزرگ غرغرو کتک
بخوری بدووو

و سعی کردن توی آب سنگین از دست مامان بزرگ سونگمین فرار کنن
سونگمین خندید کمی به پشت سرش نگاه کرد اون مرد دیگه اونجا نبود .. اصلا احساس خوبی نداشت
ولی بهش توجه نکرد و سعی کرد توی آبی که تا کمرش بود بدوعه تا فلیکس بازنده صداش نکنه.
آنقدر دوییدن که آب تا بالای قفسه سینه اشون رو پوشونده بود

..
فلیکس با صدای بلندی گفت
:هی برج زهرمارا بیایید بریم بیرون دیگه گشنم شد !!
و تیشرت خیسش و از بدنش فاصله داد
سونگمین سری تکون داد و به جیسونگ نگاه کرد
:جیس،بریم !
ولی جیسونگ دلش نمیخواست از آب بره بیرون،تازه فهمیده بود توی آب بودن اصلا ترس نداره و خودشو درک نمی‌کرد چرا تا قبل این سفر از آب میترسید؟

می‌خواست به سونگمین توضیح بده که از آب می‌ترسید ولی خب الان دیگه نمیترسه،ولی قصد پر حرفی نداشت و فقط گفت

:تو برو ، منم میام !!

سونگمین سری تکون داد،اون خبر نداشت که جیسونگ از آب ترس داره؛و گرنه حتما جیسونگ و از اون آب لعنتی بیرون می‌کشد..

ولی نشد که بیرونش بکشه،هیچ کدومشون خبر نداشتن قرار چه اتفاق شومی بیوفته ..
جیسونگ با آرامش سرشو زیر آب میبرد و به سمت جلو حرکت میکرد،باباش مجبورش کرده بود شنا یاد بگیره با اینکه هیچ وقت دلش نمیخواست بره تو آب.. ولی خب الان به دردش خورد نه؟!

سرشو بالا برد اهی کشید و چشماشو بست
:جیسونگ احمق،چطوری خودمو از این دریای بهشتی دور کردم ؟!

با صدای داد فلیکس چشماشو باز کرد
:اوی جیسونگ نفله گمشو بیا بیرونن !!
سونگمین دستش رو کوبیده به پای فلیکس
:هی ، باهاش اینجوری حرف نزن !

ابرو های فلیکس بالا رفت
:نکنه شما دو تا با هم تو رابطه ای من خبر ندارم؟!
سونگمین چندش نگاش کرد
:خفه شو لیکس !

جیسونگ خندید داشت سمت دوست هاش حرکت می‌کرد که چشمش به پشت سرش افتاد
موج بزرگی داشت سمتش میومد، دیدن اون صحنه مساوی شد با بی حرکت شدن جیسونگ چشم هاش گشاد شد و نفس عمیقی کشید و موج محکم بهش برخورد کرد .

و صدای داد و جیغ سونگمین آخرین صوتی بود که گوش هاشو نوازش کرد .
دست هاشو توی آب تکون میداد و نفسش داشت کم میومد دریا اونو توی بغلش گرفته بود و دلش نمیخواست ولش کنه؛ و جیسونگ حتی توان تکون داد پاهاش و نداشت..
دست هاشو به سمت بالا حرکت میداد و سعی می‌کرد داد بکشه ..
ولی اون،زیر اب بود،و صداش به هیچ کس نمی‌رسید..
چشماش بست میشد دلش نمیخواست بمیره .. مردن،تو سن ۱۹ سالگی !؟
جیسونگ هنوز کلی آرزو داشت..
هیج وقت باور نداشت که موقع مرگ زندگیت مثل فیلم از جلوعه چشم هات رد میشه !
ولی حالا به این باور رسیده بود ..
تمام زندگی‌اش مثل فیلم از جلوش رد میشد
مرگ مادرش..
زندگی با پدر..
بیماری پدرش و مرگ اون !
درس خوندن هاش
دوست هاش...
واقعا حقش بود اینجوری بمیره؟...
توی بغل دریا؟..
بدون عاشق شدن ؟، باید از این دنیا میرفت ؟..

پلک هاش سنگین شد؛و در لحظه اخر دستش لمس شد .
احساس می‌کرد تو آغوش کسی فرو رفته

کی بود؟
فرشته نجات ؟
یا شایدم ''فرشته مرگش''
..............
سلام بچه های قشنگم
ببخشید اگر این پارت دیر آپ شد یا یکم کوتاه بود واقعا عذر میخوام
حالم خوب نبود و همینا رو کاملا اون نویسنده نانازمون برامون نوشته
پس بوسش کنین
شرط آپ +۲۵ ووت +۲۰ کامنت

Predator Where stories live. Discover now