Part 8

257 41 67
                                    

دوباره خودشو تکون داد
:فقط برای یه تنه زدن که از قصد نبوده داری اینکارا رو میکنی؟
تو یه مریضی!!!
و ناله ای کرد.
مینهو یه کام دیگه از سیگارش گرفت و پرتش کرد کنار جیسونگ
نزدیک جیسونگ شد و پاشو روی سیگار گذاشت و  لهش کرد و جیسونگ بزاق دهنشو پایین فرستاد..
+فکر کردی بخاطره اون آوردمت اینجا..؟
و صدای خنده اش کل اون اتاق بزرگ و تاریک رو دربر گرفت
جیسونگ اخمی کرد
ولی اخمش با نزدیک شدن صورت مینهو به گوش هاش و حس نفس های گرمش توی گردنش باز شد و بدنش شروع کرد به دوباره لرزیدن
+ظاهرت منو به خودش جذب کرده کوچولو
با پشت دستش صورت و بعد گردن جیسونگ رو نوازش کرد و ادامه داد
+صورت زیبات ... گردن سفیدت ..
_دستتو بکش

مینهو متعجب شده بود که چطور هنوز جیسونگ با ترسش میجنگه و سعی داره مقاوم و شجاع به نظر بیاد
دستشو کشید و به سمت در قدم برداشت و بازش کرد
+چانیول

مرد عضله ای که انگار اسمش چانیول بود تعظیم‌ کرد و گفت
:بله قربان
+این بچه رو بلندش کن پشت سر من بیارش

این بار دیگه جیسونگ به وضوح ترسیده بود و مینهو از همون فاصله لرزش بدن و مردمک های چشمش رو متوجه شده بود
_منو .. ک.. کجا میبرین

چانیول دست های جیسونگ رو از لوله جدا کرد ولی همچنان بسته بودن و میون دست های بزرگ و محکم چانیول گیر افتادن

سعی کرد تقلا کنه تا شاید بتونه خودش رو آزاد کنه ولی هیچ فایده ای نداشت
توسط بادیگارد کشیده شد و کنارش به راه افتاد
مینهو جلوتر از اونها قدم بر می‌داشت و به هرکسی که نزدیک میشد اون فرد بهش تعظیم میکرد و از ترس به خودش میلرزید
مگه این آدم کی بود
چیکاره بود
از زیر زمین که خارج شدن به باغ بزرگی رسیدن که انگار "باغ عمارت اون مرد اخمو" بود .

با وجود بزرگ بود باغ ولی از همین جا هم قصر بزرگی که انگار همون " عمارت " نام داشت مشخص بود

بعد از راه نسبتا طولانی ای که سه نفره طی کردن به در بزرگی رسیدن که گویا در ورودی بود
جیسونگ توقع داشت که وقتی در باز شه با خونه مجلل و بزرگی مواجه شه ولی صحنه ای که جلو چشماش بود چندین برابر بزرگتر و صد البته ترسناک‌تر از چیزی بود که متصور شده بود

مگه همه عمارت ها با رنگ های طلایی و قرمز و سفید تزئین نمیشدن؟
پس چرا تو این قصر بزرگ رنگی به جز طوسی و مشکی و قهوه ای قابل دیدن نبود؟

عمارت به قدری بزرگ بود که آسانسور داشت و این برای جیسونگی که توی خونه یک طبقه سه خوابه اجاره ای زندگی می‌کرد مثل افسانه بود

با آسانسور به طبقه سوم رفتن و بعد جلوی دری ایستادن

"اینجا کجاست؟
نکنه میخوان بکشنم؟"
با حرف هایی که به ذهنش خطور کرد تقلا هاش بیشتر شد و سعی کرد از چنگال بادیگارد گنده بیرون بیاد ولی نمیشد

Predator Where stories live. Discover now