تلفنی که همراهش بود رو به دست گرفت و با یکی از کارکنان بیمارستان تماس گرفت.
یک هفته از موضوع مارک و گرگ گذشته بود ولی جیمین هنوزم اجازه برخورد پسراش رو با پدرشون نداده بود.
تصمیم گرفته بود انتقالی پسراش رو از مدرسه ای که تهیونگ تدریس میکرد بگیره و به یه مدرسه دیگه ای ببره..
_بله؟
_سلام سوهان حالت خوبه؟
_اوه دکتر ممنون، شما چطورید؟
_منم خوبم، آدرس متخصصی که اون ماه پیشش رفته بودی رو میخواستم
_براتون میفرستم، فقط اتفاقی افتاده؟
_معلومه که نه عزیزم، به آقای لی بگو برام یه مرخصی یه هفته ای رد کنه، اومدم جبران میکنم، بیمار هایی که حالشون وخیمه رو به بیمارستان تخصصی منتقل کنید و بگید که هزینه رو خودم پرداخت میکنم.
_باشه دکتر
تلفن رو پایین آورد و قطع کرد، امیدوار بود تمام این مشکلات حل بشه، و دوباره مثل قبل به زندگی عادیشون برگردن.
_آپا
_جانم عزیزم
لوهان با استرس جلو اومد و مارک روی گردن آپاشو از نظر گذروند.
_میشه، میشه اجازه بدی تهیونگ رو ببینیم؟؟
نفس حرصی کشید و سمت پسرش رفت، آروم دستشو گرفت و به سمت مبل ها حرکت کرد تا منطقی باهاش صحبت کنه.
_ببین عزیز دلم، من خودم اصلا دلم نمیخواد شمارو از والد های آلفاتون دور کنم، ولی میدونی گرگ من نسبت به گرگ تهیونک حساسه، و با هرگونه استشمام رایحه اش، ممکنه گرگم خیلی زود بهش وابسته بشه، و خودتم میدونی وقتی دوتا فرزند پیش پدرشون باشه خواه یا ناخواه مقدار کمی روی اونها رایحه میزاره.
نگران نزدیک آپاش شد و به مارک گردنش اشاره کرد و با بغض نالید.
_مارک گردنت خیلی سرخه، بخاطر نبودن علاقه بینتونه؟
_نمیدونم عزیز دلم، به یکی کارکنان بیمارستان گفتم آدرس مطب دکتر رو بده، احتمالا امروز یا فردا دلیل این نوع رنگ رو میفهمم قربونت برم.
_من نمیخوام تو بمیری
جیمین با خنده پسر نازک نارنجی اش رو توی بغل گرفت و سرشو بوسید
_مگه قرار بمیرم ..پسر بد
لوهان اشکی رو که تا گوشه چشمش اومده بود رو پاک کرد، و خیلی محکم به جیمین چسبید
_امروز اگه مطب دکتر نرفتی، بریم بیرون؟
_باشه عزیز دلم.
.....
دستاشو روی صورتش گذاشت و به صورت اخموی برادرزاده اش نگاه کرد.
_جونگکوک، من نمیتونم بدون اجازه آپاشون اونارو ببینم،اینو میفهمی یا نه؟
YOU ARE READING
ᴅɪꜱᴛᴀɴᴄᴇ
Fanfictionسال ها استوار و قوی زندگی کرد تا دوتا توله آلفاش احساس نداشتن والد آلفا رو تجربه نکنند. اما.. اونا نیاز به والد آلفا دارن.. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کاپل: ویمینکوک ژانر: عاشقانه.. اسمات...