part nine

1.4K 280 57
                                    

تلفنی که همراهش بود رو به دست گرفت و با یکی از کارکنان بیمارستان تماس گرفت.

یک هفته از موضوع مارک و گرگ گذشته بود ولی جیمین هنوزم اجازه برخورد پسراش رو با پدرشون نداده بود.

تصمیم گرفته بود انتقالی پسراش رو از مدرسه ای که تهیونگ تدریس می‌کرد بگیره و به یه مدرسه دیگه ای ببره..

_بله؟

_سلام سوهان حالت خوبه؟

_اوه دکتر ممنون، شما چطورید؟

_منم خوبم، آدرس متخصصی که اون ماه پیشش رفته بودی رو میخواستم

_براتون میفرستم، فقط اتفاقی افتاده؟

_معلومه که نه عزیزم، به آقای لی بگو برام یه مرخصی یه هفته ای رد کنه، اومدم جبران میکنم، بیمار هایی که حالشون وخیمه رو به بیمارستان تخصصی منتقل کنید و بگید که هزینه رو خودم پرداخت میکنم.

_باشه دکتر

تلفن رو پایین آورد و قطع کرد، امیدوار بود تمام این مشکلات حل بشه، و دوباره مثل قبل به زندگی عادیشون برگردن‌.

_آپا

_جانم عزیزم

لوهان با استرس جلو اومد و مارک روی گردن آپاشو از نظر گذروند.

_میشه، میشه اجازه بدی تهیونگ رو ببینیم؟؟

نفس حرصی کشید و سمت پسرش رفت، آروم دستشو گرفت و به سمت مبل ها حرکت کرد تا منطقی باهاش صحبت کنه.

_ببین عزیز دلم، من خودم اصلا دلم نمیخواد شمارو از والد های آلفاتون دور کنم، ولی میدونی گرگ من نسبت به گرگ تهیونک حساسه، و با هرگونه استشمام رایحه اش، ممکنه گرگم خیلی زود بهش وابسته بشه، و خودتم میدونی وقتی دوتا فرزند پیش پدرشون باشه خواه یا ناخواه مقدار کمی روی اونها رایحه میزاره.

نگران نزدیک آپاش شد و به مارک گردنش اشاره کرد و با بغض نالید.

_مارک گردنت خیلی سرخه، بخاطر نبودن علاقه بینتونه؟

_نمیدونم عزیز دلم، به یکی کارکنان بیمارستان گفتم آدرس مطب دکتر رو بده، احتمالا امروز یا فردا دلیل این نوع رنگ رو میفهمم قربونت برم.

_من نمیخوام تو بمیری

جیمین با خنده پسر نازک نارنجی اش رو توی بغل گرفت و سرشو بوسید

_مگه قرار بمیرم ..پسر بد

لوهان اشکی رو که تا گوشه چشمش اومده بود رو پاک کرد، و خیلی محکم به جیمین چسبید

_امروز اگه مطب دکتر نرفتی، بریم بیرون؟

_باشه عزیز دلم.

.....

دستاشو روی صورتش گذاشت و به صورت اخموی برادرزاده اش نگاه کرد.

_جونگکوک، من نمیتونم بدون اجازه آپاشون اونارو ببینم،اینو میفهمی یا نه؟

ᴅɪꜱᴛᴀɴᴄᴇWhere stories live. Discover now