سلام قشنگ ها پارت جدید اینجاست امیدوارم ازش لذت ببرید
یه چالشی واستون میزارم اگر تا قبل از چهارشنبه هفته دیگه تعداد ووت های این چپتر به صدتا برسه یه چپتر اضافی آپ میکنم .بوس پس کله هاتون واندر"
➖➖➖🫐
کلید رو تو قفل چرخوند و در رو باز کرد . کفش هاش را در اورد و ساکی که امروز صبح چانیول قبل از رفتن بهش داده بود رو پرت کرد رو مبل و خودش هم کنارش دراز کشید . دقایقی بدون اینکه تکونی بخوره به سقف زل زد . بوی عطر آشنایی زیر بینیش پیچید . عطری که صاحبش مایل های ازش دور بود. سرش چرخوند و به ساک نگاه کرد. توی جاش نیم خیز شد ، دستش رو جلو برد و ساک رو سمت خودش کشید .
زیپ ساک رو باز کرد و این دفعه بوی عطر غلیظ تر زیر بینیش پیچید . با تردید دستش رو جلو برد و تیکه لباسی از توی ساک خارج کرد . دستش رو بالا اورد و زیر بینیش قرار داد . عطر پسر رو با یک دم عمیق به ریه هاش فرستاد . آهی زیر لب کشید و لباس رو پایین اورد . سرش پایین انداخت و به لباس مشکی توی دستش خیره شد . مدتی همینجوری موند تا با صدای گوشیش از جاش پرید به سرعت سمت گوشیش یورش برداشت و چنگش زد . صفحه گوشی رو با اشتیاق روشن کرد اما با دیدن پیام تبلیغاتی چشم چرخوند . پوفی کشید و گوشی رو یه گوشه پرت کرد .
از صبح که چانیول رو بدرقه کرده بود تا خود الان که برگشته بود به خونه بالا صد بار گوشیش رو چک کرده بود . سر کار گوشیش رو از روی سایلنت در اورد تا اگر چانیول یوقت باهاش تماس گرفت از دستش نده . دوباره گوشیش رو برداشت و چکش کرد . لب هاش ناخودآگاه به سمت پایین متمایل شدن . حتی ایمیل هاش رو چک کرد تا شاید اونجا پیامی دریافت کرده باشه اما هیچ خبری نبود. کلافه توی هوا لگد پروند .
« آخه چرا هیچ خبری ازش نیست »
با فکری که به ذهنش خطور کرد سریع تو جاش نشست.
« نکنه تو راه اصلا گرفتنشون از قبل کمین کرده بودن »
چنگی به موهاش زد و روی زانو هاش نشست .
« نکنه فرمانده اشون از قبل بهشون دستور اعدام دست جمعی داده باشه »
مکثی کرد و دستش روی قلبش گذاشت . با پریدن گربه روی پاهاش لب هاش دوباره آویزون شدن و گربه رو تو بغلش گرفت . گربه بیچاره توی هوا دست و پا میزد .
« یعنی من به همین زودی بیوه شدم . خدای من !»
گربه عزیزش رو که توی هوا دست و پا میزد تا نجات پیدا کنه پایین گذاشت و دوباره سمت گوشیش رفت . اپ گوگل رو باز کرد و مسیر کالیفرنیا تا عراق رو سرچ زد. زیر لب با خودش غرغر کرد .
« اصن رسیده ....»
لحظه بعد با متن روی صفحه لب هاش خط شدن . چشم از گوشیش گرفت و به گربه کوچولوی مشکیش که روبه روش روی میز نشسته بود داد .
YOU ARE READING
Twisted love
Fanfictionبکهیون پسری بی بند بار و ساده ای که در کالیفرنیا زندگی میکنه بکهیون دیابت داره و از صبح تا شب کار میکنه که خرج زندگیش رو در بیاره یه روز بکهیون از دوستش میشنوه که هرکس با عضو ارتش ازدواج بکنه خدمات بیمه درمانی بهش داد میشه چانیول تازه عضو ارتش شده...