سلام قشنگ های پارت جدید اینجاست امیدوارم ازش لذت ببرید . ممنون از نظر های قشنگتون برای پارت قبلی دیدمشوم و خیلی خوشحال شدم که دوستش داشتین .
و یک چیز دیگه آخراش رو نتونستم ادیت بزنم وقت نکردم معذرت میخوام اگر چیزی دیدین بگید اصلاحش کنم هه هه.
بوس پس کله هاتون واندر"
➖➖➖🫐
هوای سرد از لای پنجره ها که به خوبی روی هم چفت نمیشدن به داخل خونه نفوذ میکرد . گرمایی که توسط شوفاژ های توی خونه ایجاد شده بود آرامش خاصی رو بهش میدادن . همچنین باد سردی که به داخل خونه نفوذ میکرد باعث میشد برای در آغوش کشیدن بیشتر گرما زیر پتو بخزه. هوای کالیفرنیا سرد شده بود و بکهیون بافتنی هاش رو تنش کرده کرده بود و از حس نخ های روی بدنش که بخاطر سرما باعث مور مور شدن موهای تنش میشدن لذت میبرد .
ورقه دیگه ای به کتابش زد و بدون اینکه چشم از مطلب جالب کتاب بگیره دستش رو دراز کرد و ماگ گرم هات چاکلتش رو برداشت . ماگ رو به لب هاش نزدیک کرد و قبل از خوردنش عطر تلخ چاکلت رو یه دم عمیق گرفت . قلوپی از نوشیدنی داغش خورد و از گرمای لذت بخشش چشماش رو بست . همینطور ورقه های پی در پی به کتاب زد و مدت طولانی زیر پتو خودش رو مشغول کتاب خوندن کرد. دستش رو جلو برد و تن گربه پشمالوش رو ناز کرد .
صدای کوبیده شدن در از جا پروندش . متعجب گربه رو از پاش کنار زد و از جاش بلند شد . نمیدونست کی هست که در خونه اش رو میزنه. اون هیچکس رو نداشت که بخواد باعث بلند شدن صدای در خونه اش بشه . با یک دست موهاش رو به عقب فرستاد و بعد دستگیره در رو کشید و بازش کرد . بالا اومدن سرش همزمان با خشک شدنش بود. یک پلکش از شدت شوکه شدن پرید . نمیدونست صحنه رو به روش رو باور کنه . حس میکرد توی خواب به سر میبره و دقیقه های پیش هنگام خوندن کتاب روی کاناپه خوابش برده و خدا همچین خواب شیرینی رو بهش هدیه داده .
ماتم زده قدمی به سمت جلو قدم برداشت و دستش رو دراز کرد و روی صورت پسر گذاشت . با حس لمس گونه های چانیول نجوای شیرینی از بین لب هاش خارج شد .
« واقعا خواب نیست ! »
لحظه بعد لبخندی زد و کامل جلو رفت و پسر رو در آغوش گرفت ، اونقدر محکم تا از گرما دلنشینی که درونش شکل گرفته بود به پسر منتقل کنه . بدن پسر یخ بودن و چانیول فقط یک آستین کوتاه مشکی به تن داشت . با حس دست های چانیول روی کمرش حس سوزش اون ناحیه رو حس کرد . داغی زیر پوست پسر که به بدنش منتقل میکرد باعث بالا رفتن حرارت بدنش میشد . به آرومی فاصله ای بین بدن هاشون انداخت . سرش رو بلند کرد و به چشم های مشکی پسر خیره شد .
از اینکه چانیول رو میدید خیلی خوشحال بود و نمیدونست این خوشحالی رو باید چجوری نشون بده . چانیول متقابل لبخندی محوی روی لب هاش شکل گرفت و برای بار دیگه همدیگه رو در آغوش گرفتن با این تفاوت که چانیول پسر بزرگتر رو در آغوش گرفته بود . حلقه دست هاش رو محکم به دور کمر بکهیون پیچیده بود و اون رو سخت در آغوش گرفته بود . لب هاش رو به گوش سرخ شدن پسر نزدیک کرد و لحظه بعد صدای بمش توی گوشش پیچید .
YOU ARE READING
Twisted love
Fanfictionبکهیون پسری بی بند بار و ساده ای که در کالیفرنیا زندگی میکنه بکهیون دیابت داره و از صبح تا شب کار میکنه که خرج زندگیش رو در بیاره یه روز بکهیون از دوستش میشنوه که هرکس با عضو ارتش ازدواج بکنه خدمات بیمه درمانی بهش داد میشه چانیول تازه عضو ارتش شده...