Chapter 14

418 124 79
                                    

سلام قشنگ های پارت جدید اینجاست امیدوارم ازش لذت ببرید . ممنون از نظر های قشنگتون برای پارت قبلی دیدمشوم و خیلی خوشحال شدم که دوستش داشتین . 

و یک چیز دیگه آخراش رو نتونستم ادیت بزنم وقت نکردم معذرت می‌خوام اگر چیزی دیدین بگید اصلاحش کنم هه هه.

بوس پس کله هاتون واندر"

➖➖➖🫐

هوای سرد از لای پنجره ها که به خوبی روی هم چفت نمی‌شدن به داخل خونه نفوذ میکرد . گرمایی که توسط شوفاژ های توی خونه ایجاد شده بود آرامش خاصی رو بهش میدادن . همچنین باد سردی که به داخل خونه نفوذ میکرد باعث میشد برای در آغوش کشیدن بیشتر گرما زیر پتو بخزه. هوای کالیفرنیا سرد شده بود و بکهیون بافتنی هاش رو تنش کرده کرده بود و از حس نخ های روی بدنش که بخاطر سرما باعث مور مور شدن موهای تنش میشدن لذت میبرد .

ورقه دیگه ای به کتابش زد و بدون اینکه چشم از مطلب جالب کتاب بگیره دستش رو دراز کرد و ماگ گرم هات چاکلتش رو برداشت . ماگ رو به لب هاش نزدیک کرد و قبل از خوردنش عطر تلخ چاکلت رو یه دم عمیق گرفت . قلوپی از نوشیدنی داغش خورد و از گرمای لذت بخشش چشماش رو بست . همینطور ورقه های پی در پی به کتاب زد و مدت طولانی زیر پتو خودش رو مشغول کتاب خوندن کرد‌. دستش رو جلو برد و تن گربه پشمالوش رو ناز کرد .

صدای کوبیده شدن در از جا پروندش . متعجب گربه رو از پاش کنار زد و از جاش بلند شد . نمیدونست کی هست که در خونه اش رو میزنه. اون هیچکس رو نداشت  که بخواد باعث بلند شدن صدای در خونه اش بشه .  با یک دست موهاش رو به عقب فرستاد و بعد دستگیره در رو کشید و بازش کرد  .  بالا اومدن سرش همزمان با خشک شدنش بود. یک پلکش از شدت شوکه شدن پرید . نمیدونست صحنه رو به روش رو باور کنه . حس میکرد توی خواب به سر می‌بره و دقیقه های پیش هنگام خوندن کتاب روی کاناپه خوابش برده و خدا همچین خواب شیرینی رو بهش هدیه داده .

ماتم زده قدمی به سمت جلو قدم برداشت و دستش رو دراز کرد و روی صورت پسر گذاشت . با حس لمس گونه های چانیول نجوای شیرینی از بین لب هاش خارج شد .

« واقعا خواب نیست ! »

لحظه بعد لبخندی زد و کامل جلو رفت و پسر رو در آغوش گرفت ، اونقدر محکم تا از گرما دلنشینی که درونش شکل گرفته بود به پسر منتقل کنه . بدن پسر یخ بودن و چانیول فقط یک آستین کوتاه مشکی به تن داشت . با حس دست های چانیول  روی کمرش حس سوزش اون ناحیه رو حس کرد . داغی زیر پوست پسر که به بدنش منتقل می‌کرد باعث بالا رفتن حرارت بدنش میشد . به آرومی فاصله ای بین بدن هاشون انداخت . سرش رو بلند کرد و به چشم های مشکی پسر خیره شد .

از اینکه چانیول رو میدید خیلی خوشحال بود و نمیدونست این خوشحالی رو باید چجوری نشون بده . چانیول متقابل لبخندی محوی روی لب هاش شکل گرفت و برای بار دیگه همدیگه رو در آغوش گرفتن با این تفاوت که چانیول پسر بزرگتر رو در آغوش گرفته بود . حلقه دست هاش رو محکم به دور کمر بکهیون پیچیده بود و اون رو سخت در آغوش گرفته بود . لب هاش رو به گوش سرخ شدن پسر نزدیک کرد و لحظه بعد صدای بمش توی گوشش پیچید .

Twisted loveWhere stories live. Discover now