Chapter 18

441 132 80
                                    

سلام قشنگای من پارت جدید اینجاس امیدوارم ازش لذت ببرید .
خب از اونجایی که دیدم بالاخره پارت قبلی به ۱۰۰ووت رسید ، این هفته پارت اضافه داریم خواستم بگم خبر داشته باشید و اینکه آدمای جدید میبینممم!هه هه خوشحالم که فیکم در حدی هست که بتونید تحملش کنید و بخونید . میدونم که خیلی کم کسری دارم توی نوشتنش اما تمام تلاشم رو میکنم که از خوندنش لذت ببرید. خب دیگه برید بخونید.

بوس پس کله هاتون واندر"

➖➖➖🫐

دستش رو تاب داد و بخیه دیگه ای به زخم زد . صدای داد و فریاد پسر از درد ، پرده گوش هاش رو زخم کرده بود و سرازیر شدن خون از گوشش رو حس میکرد . سوزن رو برای آخرین بار فرو کرد تا گره بزنه . صدای فریاد مرد برای بار دیگه بلند شد و لوهان رو به این فکر می انداخت که فرو کردن تک تک سوزن های بخیه توی تخم های پسر فکر خوبی باشه  . میدونست که مرد داره درد می‌کشه ولی نیاز به این همه داد و بیداد نبود. وقتی آخرین بخیه رو زد اون رو با قیچی برید و به مرد که هنوز در حال ناله کردن بود زل زد .

« تموم شد میتونید دیگه برید »

« اینطوری با این وضعم؟»

یه تای ابروهاش رو بالا انداخت و متعجب به مرد زل زد .

« جای دیگه اتون آسیب دیده که نمیتونید بلند شید؟»

مرد تند تند سرش رو تکون داد . لوهان که حالا جدی به مرد زل زده بود از جاش بلند شد و خودش رو به مرد نزدیک کرد .

« کجا ؟ بزار ببینم»

وقتی مرد بازویی رو سمتش گرفت که تا چند دقیقه پیش براش بخیه زده بود سمتش برگشت و سوالی نگاهش کرد .

« اینها مگه نمی‌بینی ؟خیلی درد داره .»

مرد ناله دیگه ای کرد و خودش رو روی تخت انداخت . لوهان با لب های خط شده به شو جلوش زل زد .

« خوبه زخم گلوله نخوردی بچه یه زخم کوچیک بود که برات بخیه زدم نیازی به اینجا موندن نداری دیگه میتونی بری!»

مرد با چشم های گردش به لوهان خیره شد و خنده ناباورانه ای کرد .

« یعنی چی که یه زخم کوچیکه من دارم از درد میمیرم و نمیتونم از جام بلند شم . ایوای درد دارم اه »

مرد چشم هاش رو از درد بست و خودش رو به بالشت پشت سرش کوبید . وقتی مدتی گذشت و صدایی از دکتر نشنید آروم لای پلک هایش رو از هم فاصله داد اما به جای دیدن دکتر ، سهون بالای سرش دست به سینه وایساده بود . هل زده توی جاش نشست .

« قربان .... ایوای شما کی اومدین اینجا؟»

سهون شونه ای بالا انداخت و به پسر زل زد .

« میبینم که نمیتونی از جات بلندشی»

پسر شوکه به سهون خیره شد و لحظه بعد به سرعت از رو تخت پایین پرید و سرش رو به چپ و راست تکون داد .

Twisted loveTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang