Chapter 16

440 130 79
                                    

سلام قشنگ ها پارت جدید اینجاست. یک تغییری توی روند آپ ایجاد کردم که به جای چهارشنبه ها ، از این به بعد پنجشنبه ها آپ میکنم . پس لطفاً اطلاع داشته باشین .

واسه این پارت باید بگم دوبار پاک شد و مجبور شدم از اول بنویسم پس لطفاً نظر یادتون نره:)

بوس پس کله هاتون واندر"

➖➖➖🫐

شنود رو روی میز قرار داد و خودش مقابلش روی مبل دست به سینه نشست . یه پاش رو روی یک پای دیگه اش انداخت و با اخم های در همی به اون گردالی مشکی کوچولو خیره شد . نمیدونست باید این مسئله رو با چانیول در میون بزاره یا نه . چون هنوز صدرصد مطمئن نبود اما در هر صورت کسی غیر از پدر چانیول و خودش توی این مدت به خونه اش نیومده بودن.

خم شد و بار دیگه شنود رو از روی میز برداشت . درسته که هیچ حس خوبی اون لحظه نداشت و اگر میخواست با خودش صادق باشه تا حدی ترسیده بود . در یک لحظه خونه واسش غیر قابل تحمل شد و نتونست تنها اونجا بمونه . بزاق گلوش رو قورت داد و شنود رو روی میز ول کرد . از جاش بلند شد و به سرعت سمت در رفت . در رو باز کرد و از خونه بیرون زد . سمت نرده ها رفت و بهش تکیه داد . با بادی که به کله اش خورد نفس عمیق کشید و تپش های قلبش کم کم منظم شدن . چشم هاش رو برای لحظه ای بست و سرش رو سمت آسمون گرفت .

با صدایی که روی نرده ها به وجود اومد چشم هایش رو باز کرد و به پرنده سفیدی که روی نرده های راه پله فرود اومده بود نگاه کرد . پرنده زیبایی بود . بکهیون حتی نمی‌خواست توی اون لحظه یک اینچ تکون بخوره تا باعث پرواز کردنش بشه . لبخندی روی لب هاش شکل گرفت و ضربه آرومی به نرده ها زد . سر پرنده به سرعت سمتش چرخید و با قیافه احمقی به بکهیون زل زد . خنده بی صدایی کرد و دوباره روی نرده ضربه زد . پرنده که توجه اش به صدا جلب شده بود آروم آروم سمتش میومد . بکهیون به شدت رو کارش تمرکز کرده بود و خیلی جدی داشت انجامش میداد .

با ضربه های متعددش پرنده خیلی بهش نزدیک شده بود جوری که اندازه یک کفه دست با هم فاصله داشتن . ضربه دیگه ای زد که باعث نزدیک اومدن دوباره پرنده شد و با دقت بیشتری خواست ضربه بعد روی بزنه که با لرزیدن شدید نرده ها پرنده بخت برگشته به سرعت توی جاش پرید و پرواز کرد . با لب های خط شده به جای خالی پرنده نگاه کرد و پکر نگاهش رو به چانیول داد که داشت از پله ها بالا میومد .

پسر قدبلند وقتی متوجه بکهیون شد سرش رو بلند کرد و بهش زل زد. متعجب از نگاه بکهیون ابرویی بالا انداخت و منتظر به پسر خیره موند . تا چند دقیقه پیش پسر بزرگتر جوری نگاهش میکرد که انگار میخواست بخورتش اما الان جوری بهش زل زده بود که انگار ارث باباش رو ازش طلب داشت . بکهیون چش غره ای بهش رفت و بدون اینکه چیزی بگه پشتش رو بهش کرد و به داخل خونه برگشت . متعجب از حرکات پسر سرجاش خشکش زد . واقعا نمی‌فهمید اینجا چه خبر بود احیانا خطایی ازش سر زده بود که خودش خبر نداشت ؟ نفس عمیقی کشید و سرش رو به چپ راست تکون داد و وارد خونه شد .

Twisted loveWhere stories live. Discover now