سلام قشنگ ها پارت جدید اینجاست. یک تغییری توی روند آپ ایجاد کردم که به جای چهارشنبه ها ، از این به بعد پنجشنبه ها آپ میکنم . پس لطفاً اطلاع داشته باشین .
واسه این پارت باید بگم دوبار پاک شد و مجبور شدم از اول بنویسم پس لطفاً نظر یادتون نره:)
بوس پس کله هاتون واندر"
➖➖➖🫐
شنود رو روی میز قرار داد و خودش مقابلش روی مبل دست به سینه نشست . یه پاش رو روی یک پای دیگه اش انداخت و با اخم های در همی به اون گردالی مشکی کوچولو خیره شد . نمیدونست باید این مسئله رو با چانیول در میون بزاره یا نه . چون هنوز صدرصد مطمئن نبود اما در هر صورت کسی غیر از پدر چانیول و خودش توی این مدت به خونه اش نیومده بودن.
خم شد و بار دیگه شنود رو از روی میز برداشت . درسته که هیچ حس خوبی اون لحظه نداشت و اگر میخواست با خودش صادق باشه تا حدی ترسیده بود . در یک لحظه خونه واسش غیر قابل تحمل شد و نتونست تنها اونجا بمونه . بزاق گلوش رو قورت داد و شنود رو روی میز ول کرد . از جاش بلند شد و به سرعت سمت در رفت . در رو باز کرد و از خونه بیرون زد . سمت نرده ها رفت و بهش تکیه داد . با بادی که به کله اش خورد نفس عمیق کشید و تپش های قلبش کم کم منظم شدن . چشم هاش رو برای لحظه ای بست و سرش رو سمت آسمون گرفت .
با صدایی که روی نرده ها به وجود اومد چشم هایش رو باز کرد و به پرنده سفیدی که روی نرده های راه پله فرود اومده بود نگاه کرد . پرنده زیبایی بود . بکهیون حتی نمیخواست توی اون لحظه یک اینچ تکون بخوره تا باعث پرواز کردنش بشه . لبخندی روی لب هاش شکل گرفت و ضربه آرومی به نرده ها زد . سر پرنده به سرعت سمتش چرخید و با قیافه احمقی به بکهیون زل زد . خنده بی صدایی کرد و دوباره روی نرده ضربه زد . پرنده که توجه اش به صدا جلب شده بود آروم آروم سمتش میومد . بکهیون به شدت رو کارش تمرکز کرده بود و خیلی جدی داشت انجامش میداد .
با ضربه های متعددش پرنده خیلی بهش نزدیک شده بود جوری که اندازه یک کفه دست با هم فاصله داشتن . ضربه دیگه ای زد که باعث نزدیک اومدن دوباره پرنده شد و با دقت بیشتری خواست ضربه بعد روی بزنه که با لرزیدن شدید نرده ها پرنده بخت برگشته به سرعت توی جاش پرید و پرواز کرد . با لب های خط شده به جای خالی پرنده نگاه کرد و پکر نگاهش رو به چانیول داد که داشت از پله ها بالا میومد .
پسر قدبلند وقتی متوجه بکهیون شد سرش رو بلند کرد و بهش زل زد. متعجب از نگاه بکهیون ابرویی بالا انداخت و منتظر به پسر خیره موند . تا چند دقیقه پیش پسر بزرگتر جوری نگاهش میکرد که انگار میخواست بخورتش اما الان جوری بهش زل زده بود که انگار ارث باباش رو ازش طلب داشت . بکهیون چش غره ای بهش رفت و بدون اینکه چیزی بگه پشتش رو بهش کرد و به داخل خونه برگشت . متعجب از حرکات پسر سرجاش خشکش زد . واقعا نمیفهمید اینجا چه خبر بود احیانا خطایی ازش سر زده بود که خودش خبر نداشت ؟ نفس عمیقی کشید و سرش رو به چپ راست تکون داد و وارد خونه شد .
YOU ARE READING
Twisted love
Fanfictionبکهیون پسری بی بند بار و ساده ای که در کالیفرنیا زندگی میکنه بکهیون دیابت داره و از صبح تا شب کار میکنه که خرج زندگیش رو در بیاره یه روز بکهیون از دوستش میشنوه که هرکس با عضو ارتش ازدواج بکنه خدمات بیمه درمانی بهش داد میشه چانیول تازه عضو ارتش شده...