سلام قشنگ های من پارت جدید اینجاس امیدوارم ازش لذت ببرید و اینکه لطفا نظر یادتون نره از خوندن نظر هاتون به شدت لذت میبرم .
بوس پس کله هاتون واندر"
➖➖➖🫐
لای پلک هاش رو آروم باز کرد و اولین چیزی که مشاهده کرد دیوار اتاق خودش بود . کی به اتاقش اومده بود؟ گیج و منگ بود . متعجب توی جاش نیم خیز شد اما سرش به سرعت تیر کشید و مجبور شد دوباره دراز بکشه . دستش رو با سرش پشوند. ناله ای از بین لب هاش خارج شد .
صدای باز شدن در اتاقش به گوشش رسید . با فکر اینکه چانیول چشماش رو باز کرد اما شخص غریبه ای رو دید . اخم هاش به سرعت توی هم رفتن ، با اینکه حالش بد بود توی جاش نیم خیز شد و نشست . خواست پسر رو صدا بزنه و ازش بپرسه کی هست و چرا اینجاست ؟ توی خونه اون چیکار میکرد ، اما صدایی از گلوش خارج نشد به جاش درد بدی توی گلوش پیچید که حتی مانع قورت دادن بزاق گلوش شد . توی خودش از درد جمع شد تمام بدنش درد میکردن .
پسری که تا اون موقع وسط اتاق وایساده بود با قدم های تندی خودش رو کنار تخت رسوند و بالای سر بکهیون وایساد .
« هی حالت خوبه؟ اه اگر حالت خوب نیست لطفاً دراز بکش . اگر حالت بدتر بشه چانیول من رو می کشه »
متعجب سرش رو بلند کرد و به پسر زل زد. چانیول ؟ اون پسر چانیول رو می شناخت ؟.
وقتی نگاه متعجب و پر از سوال بکهیون رو دید لبخندی زد و از حواس پرتی دستی پشت گردنش کشید .
« آه ببخشید یادم رفت خودم رو معرفی کنم .من کای هستم پسر عموی چانیول . ازم خواست بیام اینجا تا وقتی که نیست ازت مراقبت کنم »
تازه یادش اومد که چرا روی تخته. دست هایش رو پتو مشت شدن و بدنش دوباره هیستریک شروع به لرزیدن کرد . اون چیکار کرده بود؟ حتما چانیول با خودش فکر کرده بود اون یک مریض روانی . حتما پسر رو خیلی ناامید کرده بود. نکنه چانیول بخاطر این رفتارش نقشه شون رو بهم میزد . نکنه بخاطر اینکه فکر میکرد بکهیون سلامت عقلی کامل نداشت ازش جدا میشد . بکهیون سالم بود فقط وقتی که اون اتفاق افتاد خاطرات بدی واسش تدائی شدن که حس کرد اون تصاویر واقعین . چشم هاش رو از حس پشیمونی بست و ناسزایی توی دلش به خودش فرستاد . با گرفته شدن دستش توسط کای سرش رو بلند کرد و به پسر زل زد . کای لبخندی زد و دست بکهیون رو فشرد .
« تو باید بکهیون باشی . چانیول راجبت بهم گفته بود . واقعا خوشحالم میبینمت بکهیون »
کای خودش رو عقب کشید و با لبخندی که روی صورتش داشت ادامه داد .
« آه حقیقتش من تنها کسی هستم که توی خانواده با چانیول در ارتباطه البته که اون وقتی کارش گیر نباشه زنگ نمیزنه .»
YOU ARE READING
Twisted love
Fanfictionبکهیون پسری بی بند بار و ساده ای که در کالیفرنیا زندگی میکنه بکهیون دیابت داره و از صبح تا شب کار میکنه که خرج زندگیش رو در بیاره یه روز بکهیون از دوستش میشنوه که هرکس با عضو ارتش ازدواج بکنه خدمات بیمه درمانی بهش داد میشه چانیول تازه عضو ارتش شده...