Part.1

147 12 2
                                    

با هر رعد و برق جیغای کوتاهی از هر طرف شنیده میشد که اعصاب هیونجین رو خورد تر از حالتی که درش قرار داشت میکرد. خیره به تابلویی که بخاطر بارون شدید رنگ‎هاش درهم کشیده شده بودن و تصویر نامفهومی رو ایجاد کرده بودن عصبی مدام پاش رو تکون میداد. امروز روز تحویل ژوژمان‌ها بود و هیون بخاطر اینکه شب گذشته رو تا نیمه شب داخل بار بود نتونسته بود تا نقاشیش رو تموم کنه و درحالی که رنگ‌ها هنوز خشک نشده بودن اون بوم رو بیرون آورده بود و به لطف بارون هیچ چیزی ازش معلوم نبود
-اوپا.. اتفاقی افتاده؟؟
دختر سمت تابلو برگشت و با دیدن اون فاجعه مکث کرد
-اوه خدای من..
اما ازونجایی که چند وقتی میشد به دنبال بدست آوردن دل هیونجین بود سعی کرد تا کمی آرومش کنه. بهش نزدیک تر شد و بالای سرش قرار گرفت، دستش رو با تردید روی شونه‌ی هیون گذاشت و زمانی که ریکشن منفیی نگرفت کمی سر انگشت‌هاش رو به شونش فشار داد
-اوپا تو همیشه فوق‌العاده‌ای نگرانش نباش.. حتما قبول میشه
هیونجین با لبخند مهربونش سرش رو بالا گرفت و به چشم‌های دختر نگاه کرد
-آه سوجینا.. اگر بفهمه تازه بعد از دو هفته فرجه ، نصف شب دیشب کشیدمش حتما سرمو میکنه.. هیچی ازش معلوم نیست
سوجین، دانشجوی سال پایینی هیون، با موهای مشکی و چشم‌هایی که بخاطر دو رگه بودنش، به رنگ اقیانوس بود، کمی سمت هیون خم شد و نگاهش رو به سمت نقاشی ریز کرد
-مهم نیست اگر چیزی که خواسته نیست.. تو میتونی با حرفات اینو تبدیل کنی به مفهومی که اون میخواد
مکثی کرد و با لبخند به سمت هیون برگشت
-با زاویه‌ی دید خودت
هیونجین آروم خندید و از جاش بلند شد، قد بلند و کشیدش باعث شد تا سوجین برای بهتر دیدن اون چهره‌ی زیبا سرش رو بالا بگیره
-فکر میکنی قبول میکنه؟
-ما هنرمندیم اوپا.. همیشه حرف برای زدن و قانع کردن داریم
هیون دست سوجین رو آروم گرفت، به وضوح میتونست سرخ شدن گونه‌هاش رو ببینه و برای جلوگیری از لبخندش لبش رو آروم گاز گرفت
-پس حالا که حرف برای زدن داریم چطوره بریم برای مذاکره تا زیبایی چشم‌هات رو به اثر بعدیم قرض بدی ؟
سوجین حس کرد دیگه چیزی توی سینش نمیتپه و بدنش از نوک انشگتاش شروع کرد به یخ زدن. به قدری محو اون چشم‌ها و حرف شده بود که متوجه نشد هیون، گوشیش رو از بین انگشتاش بیرون کشیده و مقابلش گرفته؛ تنها کاری که اون لحظه تونست انجام بده این بود تا رمز گوشیش رو باز کنه و به پسر رویاهاش اجازه بده تا شمارش رو ثبت کنه. زمانی که با جیغ خفه‌ای گوشیش رو پس گرفت بدون حرف، با قدم‌های بلند به سمت دوستاش برگشت.

تا زمانی که از مقابل چشم‌هاش محو بشه لبخند احمقانش رو روی لباش داشت و به محض خارج شدن از دید سوجین، دوباره با همون قیافه‌ی درهم کشیده به شدت روی صندلی نشست و به تابلوی مقابلش خیره شد
-آخه تو چی از نقاشی امپرسیونیست میفهمی دختره احمق
کلافه انگشت‌های کشیدش رو بین موهای لخت و بلندش که به تازگی بلوندشون کرده بود و عامل تنگی نفس دخترهای دانشگاه شده بود، کشید. با کش نازکی که به دور مچش بود موهاش رو جمع کرد و با فکری که به سرش زده بود تصمیم گرفت تا قبل از شروع امتحان طرح اولیه‌اش رو روی بوم کوچکتری که همراه داشت بکشه.

Stars & the snowflakes Where stories live. Discover now