Part11.

69 12 13
                                    

استرس‌های فلیکس باعث شد تا تنش خاصی توی وجود سونگمین شکل بگیره. با اینکه بیشتر افراد مهمونای هیونجین بودنو تنها جونگین بود که از طرف اون میومد اما داشت پا به پای اونا توی چیدمان وسایل و درست کردن غذاها کمک میکرد
-سوجین به فلفل حساسی-
همونجور که با لبخنده ژکوندش به صورت هیونجین خیره بود نصف ظرف فلفل رو خالی کرد و ابروهاشو بالا انداخت. سونگمین پوزخندی زد و سرش رو بیشتر روی تخته فرو برد تا سبزیجات رو برش بده
-دست به یکی کردین؟؟؟ فکر نکن خندتو ندیدم کیم !! هیونگ مظلوم تر از من گیرتون نمیاد
سونگمین طلبکارانه سرش رو بلند کرد و با چشم‌های گردش به هیونجین خیره شد
-تو مظلومی ؟! مطمئنن من اگر کرده بودم از خونه مینداختیم بیرون
-دعوا نکنین اون دختره‌ی لوس ارزششو نداره
-تو که ندیدیش
-میتونم حسش کنم
ظرف رو به سمت سونگمین هول داد تا سبزیجات رو داخلش بچینه
-همه چیز مرتبه دیگه؟ کوکی-
-فلیکس از وقتی شروع کردیم هزار بار لیست رو مرور کردی
انگشتاش رو با حالت استرس گونه‌ای محکم روی حوله کشید
-باید همه چیز کامل باشه
-فکر میکنی هیونجین اگر تنها بود همه چیز انقدر مرتب پیش میرفت؟
هیونجین اصلا طعنه‌هایی که سونگمین بهش در حضور فلیکس میزد رو دوست نداشت. همیشه شخصیت عالیی از خودش برای اون پسر ساخته بود و نمیخواست اجازه بده شخص سومی اون رو خراب کنه
-معلومه میرفت !! کی بهت توی مرتب کردن خونه کمک کرد؟
سونگمین که گاها ناله‌های خستگی هیونجین از انجام کارهای زیاد و دروغ‌های متعددش به فلیکس رو شنیده بود تلاش کرد تا دهنش رو ببنده و به تکون دادن سرش اکتفا کنه
-بله ارباب درست میگید
بحثای اونا باعث خنده‌ی فلیکس میشد؛ با خودش فکر میکرد که دوتا آدم بالغ چجوری میتونن اونقدر بچگانه سر چیزای کوچیک دعوا کنن
-خیلی کیوتین
با ذوق خاصی گفت و غر غرای اونا از ریلکس بودن فلیکس در این شرایط بالا رفت. نگاهی به ساعتش انداخت و به سمت هیونجین برگشت
-یجی یکم دیگه میاد بهتر نیست حاضر شیم؟
-اون که خودیه
-هیوووونگ
فلیکس با عصبانیت گفت و دست هیونجین رو کشید
-امروز مهمونه !!
سونگمین که پشت سر فلیکس ایستاده بود سری از تاصف به هیون نشون داد و قبل از شروع یه بحث جدید ازونجا بیرون رفت تا سر و وضعش رو مرتب کنه.

قبل از اومدن یجی به ترتیب حموم رفتن، چون مهمون اون دو نفر بود سونگمین آخرین نفر رفت. زمانی که رسید هم داخل اتاقش داشت به خودش میرسید. برای امشب پیراهن سفید و پلیور قرمز یقه‌ هفتی روش پوشید به همراه شلوار کتان قهوع‎ای سوخته. موهاش رو مرتب عقب زد و هر لایه رو با صبر نگه میداشت تا با تافت ثابتشون کنه. برای امشب تصمیم گرفته بود تا موهاش رو کاملا عقب بده. سایه‌ی قهوه‌ای تیره‌ای برداشت و خیلی کمرنگ پشت پلکش کشید. برق لب بی رنگش رو روی لباش کشید و از عطرش که رایحه‌ی وانیل میداد به پوست و لباسش اسپری کرد.

زمانی که کاملا از مرتب بودنش مطمئن شد رفت تا به جمع اونها بپیونده. داخل حیاط میز و صندلی‌های کوچیکی که برای هیون بود رو همراه چند بالشتکی برای نشستن نزدیک درخت کریسمس گذاشته بودن، سونگمین هم بخاری کوچیکی که برای اتاقش داشت رو گذاشته بود تا فضا برای نشستن گرمتر باشه.

Stars & the snowflakes Where stories live. Discover now