Part18.

68 12 11
                                    

احساس تنهایی تک‌تک سلولاش رو فرا گرفته بود. توی روز بارونی دوستشو بدرقه کرده بود تا بره سفر و خودشم تنها داخل خونه‌ای که همخونه‌ی عوضیش قصد برگشت بهش نداشت نشسته بود و ترک دیوارای اتاقشو بررسی میکرد. کل خونه هم تازه تمیز کرد و عملا جز کارای دانشگاهش که حوصلشون رو نداشت کاری برای انجام دادن پیدا نمیکرد.

سر جاش نشست و به اطراف نگاهی انداخت، شاید باید میرفت بیرون و تنهایی خوش میگذروند؟!.. فکری که به ذهنش رسید آزار دهنده بود و بیشتر از همه خودش رو لعنت کرد که هیچکس جز جونگین رو توی زندگیش نداره. گوشیشو برداشت توی پیاماش با جونگین به دنبال باری که هیونجین داخلش کار میکرد گشت. آدرس رو چند بار مرور کرد و توی ذهنش لباسای داخل کمدش رو یکی یکی از نظر گذروند. دلش میخواست لباسی رو انتخاب کنه که کمتر میپوشتش. ست لباس مد نظرش رو توی ذهنش پوشید و چند لحظه مرورش کرد تا مطمئن بشه مناسبه. با خوشحالی از جاش پرید تا دوش سریعی بگیره.

ترکیب آب گرم و برخورد نسیم خنک به پوستش کمی سرحالش آورده بود. با حوله وسط اتاقش نشست و به تصویرش داخل آیینه خیره شد. هنوزم دو به شک بود. از پشت آینه به پاپیش که روی رختخوابا نشسته بود نگاهی انداخت. نمیتونست به خودش دروغ بگه، شدیدا احساس میکرد که دلش برای هیونجین تنگ شده و از بعد از تعطیلات هیچ برخورد درستی باهم نداشتن. شاید رفتنش به اونجا دلیلی میشد که تا به اجبار هم شده باهاش روبه‌رو شه
-عوضی حال بهم زن
شاید تنین صداش توی گوشش، روحش رو سر عقل میاورد تا دلش برای همچین ولگردی تنگ نشه. سایه‌ی سفید رو پشت پلکش کشید و با سایه‌ی قهوه‌ای خط چشم کمرنگی برای حالت دادن به چشم‌هاش کشید تا کمی خمار بنظر برسن. برق لب صورتیش که شاین کمی داشت رو روی لبای باریکش حرکت داد و اونارو روی هم کشید تا کامل پخش بشن. از بین عطراش شیرین و خنک ترینش که ترکیبی از بوی گل و هلو بود از گردن تا قفسه‌ی سینش اسپری کرد. موهاشو مرتب سشوار کشید و سمت کمدش رفت. شلوار چرم و جلیقه‌ی مشکیش رو به تن کرد. چون احتمال میداد توی بار گرمش میشه چیزی زیر جلیقه نپوشید و تنها یک کت همرنگ مابقی لباسش تن کرد. بوت بندی مشکی که بلنداش تقریبا تا زیر زانوش میرسید رو پا‌ کرد و استایلش رو از آینه قدی روی در کمدش برانداز کرد. همونجور که میخواست خواستنی بنظر میومد. یکبار دیگه به آدرس نگاه انداخت و از خونه خارج شد تا ماشین بگیره.

------

صورتش از صدای بلند موسیقی در هم کشیده شد. محتاطانه جلو تر رفت و اطراف رو از نظر گذروند. فضای آنچنان بزرگی نداشت و همه چیز در دیدرسش قرار داشت. نگاهش مستقیما به پسر قد بلندی که در حال پر کردن شات‌ها بود و تار موهای بلوندش با سرپیچی از انگشتایی که سعی در نگهداشتنشون میکردن مقابل چشم‌هاش میدوییدن، خورد. سعی کرد هوای خفه‌ی اونجارو به ریه‌هاش برسونه و اعتماد به نفسش رو بالا نگهداره. لبخندش رو خورد و با اخم به سمت بار رفت. انقدر درگیر بود که متوجه حضور سونگمین مقابلش نشد
-سفارشتون رو نمیگین؟
سونی چند دقیقه منتظرش بود و سونگمین محو کار کردن هیونجین شده بود. صدای دختر حواس جفتشون رو به خودشون گرفت
-سونگمین !
هیون تکخندی زد و تازه متوجه استایل و میکاپ لایتش شده بود. سونگمین از حرص سمت سونی برگشت
-ویسکی با یخ
هیون از انتخابش ابروشو بالا انداخت و میدونست از لجبازیش درخواستش رو به اون نگفته
-خودم میزنم براش
سونی خندید و سمت باقی مشتریا رفت
-چیشد اومدی اینجا
-میخواستم ببینم زنده‌ای یا مردی بالاخره... متاسفانه داری نفس میکشی
-پاپی دلش برام تنگ شده؟؟
یخ رو داخل لیوان انداخت و بعد از ریختن نوشیدنی به دستش داد
-میشه جای عمومی پاپی صدام نزنی ؟
با اجازه‌ی سونی برای استراحت سمت دیگه بار رفت و کنارش نشست و نزدیک صورتش رفت تا صداشو بشنوه
-یعنی تو خونه بهت بگم مشکلی باهاش نداری ؟
لحن سر مست و نگاه خیره‌اش سونگمین رو معذب میکرد و تلاشش رو برای حفظ اخمش سخت تر میکرد
-کلا نگو
سرشو پایین انداخت و سریعا لیوانش رو بالا برد
-سنگین شروع میکنی
-به تو ربطی نداره
دوست داشت خودشو سمتش بکشه، لیوانش رو سریع خالی کرد و برای اینکه حرف اضافه‌تری پیش نیاد لیوانو سمتش گرفت. هیونجین سر کارش برگشت تا لیوانش رو پر کنه
-چرا جونگین نیومد
-برای یه پروژه تا آخر ترم سئول نیست
با شنیدن اون حرف قبل ریختن ویسکی دستش خشک شد و یاد پروژش افتاد. سونگمین با تعجب به توقفش خیره شد
-چیه؟؟
-هیچی
دوباره فکرش درگیر مدلش شد. چه خاکی باید به سرش میریخت. کلافه لیوانو پر کرد و جلوش گذاشت. یعنی نبود جونگین انقدر ناراحتش میکرد ولی براش مهم نبود که دو هفته سونگمین تنهاست و تن لشش رو خونه نمیاره. با عصبانیت لیوان رو سر کشید و هیونجین اخماش رو در هم کشید
-چیکار میکنی !! ویسکی رو که اینجوری نمیخورن
-نمیخواد بهم بگی چیکار کنم
لیوانشو مقابلش کوبید و نگاهش رو به زمین رقص گرفت. آهنگایی که میزدن ترقیبش میکرد برای رقص اما تا قبل از مستی نمیتونست انجامش بده.

Stars & the snowflakes Where stories live. Discover now