Part24.

121 13 15
                                    

هردو خودشون رو در انتظار به آغوش کشیدن هم به خواب میزدن. هیونجین چشم‌هاشو میبست و سونگمینی که فکر میکرد اون به خواب رفته، خودشو بین دست‌هاش جا میداد. توی این دو هفته به قدری وابسته‌ی آغوشش شده بود که دیگه اگر هم میخواست نمیتونست شب‌ها بدون اون بخوابه. به کمکش از یک هفته بعد از اون اتفاق‌ باهم به دانشگاه رفتن اما هیونجین کارش رو از دست داد و سونگمین مدام به فکر کاری بود تا براش جبران کنه، اما هربار بحثش پیش میومد هیونجین با خوش‌رویی بهش میگفت نیازی نیست که نگران باشه و خودش رو بابت این چیز‌های مسخره ناراحت کنه؛ حتی بخاطرش رابطش با سوجین هم کمتر شده بود که البته این موضوع سونگمین رو خوشحال میکرد، چون میتونست زمان بیشتری اونو کنار خودش داشته باشه. با وجود اینکه میدونست هیونجین قرار نیست هیچوقت برای اون باشه، اما همین نزدیکی‌ها هیجان درونیش که احساسات جدیدی برای قلبش بودن رو آروم میکرد.

-مطمئنی میخوای بری ؟!..
سونگمین درحالی که برق لب رو روی لب‌های خشکش میکشید سرش رو تکون میداد
-اتفاقی قرار نیست بیفته برام
بالاخره امروز قرار بود بعد از شبانه روز کنار هم بودن، تنهایی بیرون بره
-باید برم ازش عذرخواهی کنم
هیونجین تاییدش کرد و لبخند کمرنگی زد
-باشه. من میرم پیش سوجین، برگشتی بهم بگو
صورت سونگمین خیره به تصویرش توی آینه در هم رفت و سعی کرد با کشیدن نفس‌های منظم، حسادتش رو کنترل کنه
-خوش بگذره
از جاش بلند شد و سمت کمدش رفت، پیراهن سفید و جین مشکی و کت جین همرنگ شلوارش انتخاب کرد و سمت هیونجین برگشت
-هربار باید بهت اعلام کنم بری بیرون؟
لحن سرد سونگمین باعث تعجبش شد اما تصمیم گرفت حرفی نزنه؛ توی این مدت لجبازی‌هاشون باهم کمتر شده بود و بیشتر تلاش میکردن باهم رفتار مسالمت آمیزی داشته باشن. اتاق رو ترک کرد و سونگمین چند لحظه چشم‌هاش رو بست، بابت حماقت‌های خودش نباید اونو اذیت میکرد. لباس‌هاشو گوشه‌ای گذاشت تا با لباس‌های خونگیش عوضشون کنه.

دسته گل رز کوچیکی همراه با دستبند سنگ سیاه و سفیدی که داخل جعبه‌ی مشکی کوچیک با ربان سفید قرار داشت رو روی میز گذاشت. فضای کافه نسبتا روشن و دکور سفید و سبز پاستلی داشت. برای اولین بار بود که به اونجا میرفت، مشغول بررسی اطراف و نگاه به نقاشی‌های داخل قاب‌ها بود که صدای شخص مورد نظرش توجهش رو جلب کرد
-سونگمین؟
جیسونگ با تردید خم شد تا از شخص مقابلش مطمئن بشه. سونگمین با استرس از جاش بلند شد و لباسش رو صاف کرد
-سلام
جیسونگ لبخند کمرنگی زد و تعظیم کوتاهی کرد، سونگمین سریعا با دستش به نشانه‌ی احترام اشاره کرد تا اون مقابلش بشینه. برای چند لحظه تا اومدن گارسون سکوت کرده بودن و نگاهشون رو به نقطه‌ی نامعلومی روی میز دوخته بودن. بعد از ثبت سفارش، سونگمین با دست‌هایی که از استرس به لرزش افتاده بودن، گل و جعبه رو آروم مقابل نگاه متعجب جیسونگ گذاشت
-معذرت میخوام
با صدای خفه‌ای که فقط به گوش خودش میرسید گفت و جیسونگ قبل از اینکه عقب بکشه دستش رو گرفت
-واقعا نیازی نبود این‌کارو بکنی.. منم باید ازت معذرت بخوام که تحت فشار گذاشته بودمت.
سونگمین سرش رو پایین انداخت و حجم زیادی از هوارو با بینیش کشید تا بغضش رو خفه کنه، جیسونگ به آرو‌می ادامه داد
-حداقلش باید باهام حرف میزدی.. اما معذرت میخوام که نفهمیدم چه چیزی رو تحمل میکنی !!
سونگمین با لبخند بزرگی سرش رو بالا آورد و دست آزادش رو روی دست جیسونگ گذاشت
-مهم نیست.. فقط میخواستم بهم اجازه بدی یه شروع دوباره برای دوستیمون داشته باشیم
جیسونگ لبخند درخشانش که توی این مدت سونگمین رو از دیدنش محروم کرده بود روی لب‌هاش نشوند و صاف سر جاش نشست
-معلومه که میشههه !!! چی میتونه بهتر از این باشه که سونگمین بالاخره باهام دوست شه
سونگمین خندید و دستاشو روی چشم‌هاش گذاشت و با ناله گفت
-من واقعا معذرت میخوام بابت همه‌ی رفتارااااام
جیسونگ از زیر میز ضربه آرومی به پای سونگمین زد
-هی بس کن دیگه !! بذار کادومو ببینم
سونگمین با ذوق بهش خیره شد و جیسونگ به آرومی ربان رو باز کرد و زمانی که در جعبه رو برداشت چند لحظه مکث کرد و با چشم‌هایی درشت نگاهش رو چند بار بین سونگمین و کادوش گردوند
-همون دستبندت که گفته بودم ازش خوشم میااااد
صدای بلندش که نگاه مشتری‌های دیگه رو به خودشون کشوند باعث شد سونگمین تعظیمی با خجالت به دیگران بکنه
-باشه حالا نیاز نبود برای یه دستبند داد بزنی
جیسونگ به سرعت دستبند رو دستش کرد و مچش رو بالا گرفت تا واضح‌تر روی دستش بررسیش کنه
-بهم میااااد
سونگمین با خنده تاییدش کرد و مچی که همون دستبند روش بود رو بالا گرفت و نزدیک مچ جیسونگ برد و گفت
-حالا دیگه مچ شدیم
-دیگه میتونم بهترین دوستت باشم
با اون حرف سونگمین به یاد جونگینی افتاد که قول داده بود بهش خیانت نمیکنه
-چی شده هنوز بهترین دوستت نیستم؟
-چرا چرا.. فقط یه حسودی هست که باید باهاش آشنا شی.. اون میذاره که «فقط» دوستم باشی.
با خنده روی کلمه‌ی فقط تاکید کرد و جیسونگ یه ابروشو بالا انداخت
-نترس من همه رو عاشق خودم میکنم
سونگمین با تعجب بهش خیره شد. گارسون سفارش‌هاشون رو مقابلشون قرار داد و در حالی که کم کم از کیکشون میخوردن شروع کردن تا دوباره از اول باهم آشنا بشن؛ اما اینبار سونگمین بود که باید بیشتر از قبل حرف میزد.

Stars & the snowflakes Where stories live. Discover now