نامجون با چشمهایی گرد شده فریاد زد:
- رییِلی؟ واقعا؟ ببینم... جدا فکر میکنی الفها با ما کنار میان؟ اون بلوندیها ما رو نفرین شده میدونن و معتقدن ما از جادوی سیاه به وجود اومدیم.جونگکوک آه کلافهای کشید و گفت:
- فکرش رو کن نامجون! ما یه ارتش قوی میشیم، فقط کافیه بهشون اعتماد کنیم و این اعتماد متقابل باشه.نامجون با اعصاب خردی گفت:
- الفها با زیباییشون همه رو فریب میدن. اونها مرموزترین گونهی موجودات روی زمین هستن.یونگی که میخواست به بحثشون خاتمه بده، گفت:
- نامجو، فکر نمیکنی من از خونآشامهای سیاهم و حداقل جلوی من نباید از لفظ نفرین شده استفاده کنی؟ تو به سیاهی من بیاحترامی کردی.نامجون آهی کشید و گفت:
- منظور من ذات پلیده یونگ. بعدشم هم، تو به همه ثابت کردی که یه استثنا هستی. قرار نیست همهی کسانی که مثل تو با سایهی سیاه به وجود میان، مثل تو ذات سفید داشته باشن.ابروهای یونگی بالا پرید و نیشخندش اونقدر عمیق بود که حتی لثههاش رو هم به نمایش گذاشت.
یونگی- من ذاتم سفیده کیم نامجون؟ درسته که شما من رو بزرگ کردید اما من با اونها رشد کردم. آخرین فرشتهی مرگی که دیدم، بهم گفت:«خونآشامهای سیاه با روح سیاه به دنیا میان. سفیدیِ روح میتونه سیاه بشه اما یه لکه هیچوقت پاک نمیشه.»
این عین جملاتی بود که بهم گفت. نامجون با ناراحتی بهش نگاه کرد:
- اما این اعتماد ما به تو رو از بین نمیبره.یونگی سر تکون داد و روی مبل دراز کشید:
- میخوام با خدا تماس بگیرم، مزاحمم نشید.و چی بود که یونگی در عینِ بیدین بودن، اون رو عبادت میدونست؟
چیزی که خونآشامها هیچوقت نداشتنش، و چیزی که یونگی صد برابر خونآشامها و موجودات دیگه عاشقش بود. نامجون لبخندی زد و فقط سر تکون داد.جونگکوک، دکمهی باز پیراهن مردونهش رو بست و گفت:
- من میرم خونابه تا با فرمانروا برگردم.نامجون ایندفعه هم سری به تفهیم تکون داد و گفت:
- من میرم قرارگاه.و هردو، منتظر به یونگی زل زدن تا تکلیف خودش رو مشخص کنه. آه کلافه و سنگینی کشید و گفت:
- منم سعی میکنم با خدای خودم عبادت کنم. شاید فقط چند دقیقه، و بعد میرم.و به این ترتیب، راه هر سه از هم جدا شد. هرچند که نامجون تنها نبود و باید اون پسرِ ژاپنی-کرهای_هیروتو_ رو هم با خودش به کمپ میبرد.
__
به خونابه که رسید، کلید توی در انداخت تا قفل کتابیای که برای احتیاط جدا از قفل الکتریکی گذاشته بود رو باز کنه که صدای بمی از پشتش، عرق سرد از تیرهی کمرش جاری کرد.
- سلام جئون.
ESTÁS LEYENDO
Promised again ( Taekook / KookV - vers )
Fanfic(کامل شده) فرمانروا و ژنرالی که سالها قبل شروع عجیب اما عاشقانهای داشتن، حالا توی زندگی بعدیشون در کالبد یک خونآشام، و یک شکارچی خونآشام قراره به کجا برسن؟