روز موعود
هر یک جام خونی به دست داشتن و روبهروی همدیگه ایستاده بودن.
تهیونگ سر در گریبان جونگکوک برد و نفس عمیقی کشید. نفسهای گرم تهیونگ که روی پوست سردِ مثل جسدش میرقصید بهترین دلبری برای جسمش و بهترین مرگ برای قلبش بود.
دستش رو دور کمر تهیونگ حلقه کرد، با یه دست ماسک هردوشون رو بالا داد و بیاهمیت به نگاهها بوسیدش.
تهیونگ توی گلو خندید و همراهیش کرد. بعد از اتمام بوسه، جونگکوک چند لحظهای نگاهش کرد، باز هم نگاهش کرد و وقتی نتونست در مقابل نگاهش دووم بیاره، به خنده افتاد.
با جذابیت روی تهیونگ خم شد و با لمس شیطنتآمیزی روی ران حساسش پچ زد:
- که دوستپسرت گِیه ولی خودت نه؟تهیونگ لبخند زد و جونگکوک نچی کرد:
- من گی نیستم فرمانروا، من تهیونگسکشوالم.تهیونگ خندید و صدای خندهی دیگهای هم همراهش بلند شد. دردناک بود. جونگکوک اون صدا رو خوب میشناخت و بد ازش نفرت داشت. تهیونگ با چشم بسته منتظر بوسهی ژنرالش بود، اما وقتی لمسی هم نصیبش نشد، چشم باز کرد و نگاه معشوقش رو خیره
به جایی دید. سر کنار گوش جونگکوک غمزده برد و گفت:
- جادوگر؟و حتی نیاز به تایید هم نداشت، چون نفسهای عمیق اما منقطع جونگکوک به تنهایی گویای همهچیز بود. جادوگر با نیشی تا بناگوش باز شده گفت:
- گوک، میبینم که از فرمانروات دست کشیدی.تهیونگ خندید و ناگهان اخم کرد:
- بیخیال پیرمرد، اینجا همه از هویتم خبر دارن؛ تو که
سردستهی خاله زنک بازیهاشونی. درضمن، کوک درسته.ابروهای جادوگر از این بیادبی بالا پرید و رو سمت کوک گردوند تا چیزی بگه که تهیونگ دوباره پابرهنه وسط پرید:
- فکر میکردم فسیلتر از این حرفهایی. جشن معارفه صدات رو شنیدم ولی خودت نبودی.جادوگر با حرص نیشخندی زد و گفت:
- جلوی اون معشوق دهن گشادتو بگیر جئون!و جئون شونه بالا انداخت و گفت:
- به خودت میسپارمش سنیور.جادوگر به سمت تهیونگ برگشت و عمیق بهش خیره شد. لحظهای اخم داشت، و بعد به قهقهه زدن پرداخت. تهیونگ متعجب بود اما سکوت کرده بود. خندههای جادوگر بلند و قهقهههاش شیطانی بودن. نگاه حداقل صد نفر توی اون سرسرای بزرگ روی اونها بود.
خندهی جادوگر به ناگه قطع شد و با لحنی عصبی گفت:
- تصمیم داشتم امثال تو رو توی یه قفس جمع کنم و با هم به آتش بکشم، اما نمیتونم برای انجامش صبر کنم.تهیونگ خندید و گفت:
- الان هم زود نیست، دیره. اهدافت رو واضح به همه بگو و ببین کدوم حرومزادهتر از خودت همراهیت میکنه.جادوگر پوزخند زد و با صدای بلند و رسایی گفت:
- نمیخوام در خفا باشم. حق ما نیست که از انسانهای حقیر پنهان بشیم و همیشه با ترس زندگی کنیم. میخوام به دنیا حکومت کنم.
![](https://img.wattpad.com/cover/373478283-288-k487464.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Promised again ( Taekook / KookV - vers )
Fanfic(کامل شده) فرمانروا و ژنرالی که سالها قبل شروع عجیب اما عاشقانهای داشتن، حالا توی زندگی بعدیشون در کالبد یک خونآشام، و یک شکارچی خونآشام قراره به کجا برسن؟