یک ماه بعد
جین برگههای روبهروی خودش رو کمی به سمت جونگکوک سر داد و وقتی جونگکوک برشون داشت، گفت:
- تهیونگ طی دو هفته زودتر از چیزی که فکرش رو میکردیم کنترل خودش رو دست گرفته جیمین هم فقط وقتی خیلی از زمان تشنگیش بگذره یا اسم خون مدام به گوشش برسه قاطی میکنه که چارهش چند قلوپ خونه. نامجون هم که...صدایی بین حرفش پرید:
- من خوبم. دستم کاملا سالمه و کار میکنه.جونگکوک به تایید سر تکون داد و جین با چشمهای خون گرفتهای گفت:
- داشتم حرف میزدم کیم نامجون.نامجون لبخند ریزی زد و گفت:
- حالا اشکال نداره.صدای نیشخند واضحی به گوش رسید. جیمین بود که به تهیونگ تکیه زده بود و به یونگیِ فشاری شده فخر میفروخت.
- خفه شو کیم، وگرنه تا آخرین قطرهی خونت رو میمکم. و میدونی؟ دقیقا از همون دست تازه زنده شدهت شروع میکنم.نامجون که واقعا ترسیده بود، اخم کرد و جیمین که فقط با آوردن اسم خون تشنه شده بود از تهیونگ فاصله گرفت و از اتاق خارج شد.
نامجون دستی به دست تازه به کار افتادهش کشید و گفت:
- جدا ترسناکه!جین چشم غرهی بدی نثارش کرد و دقیقا وقتی میخواست دنبال جیمین بره، یونگی تقریبا به سمت در جهید و گفت:
- خودم باهاش حرف میزنم و بهش خون میدم.جین نشست و اجازه داد یونگی کارش رو انجام بده. برعکس چیزی که ظاهر قضیه نشون میداد، یونگی نرمالترین فرد اکیپ خونآشامها بود و میشد جیمین رو بهش سپرد.
نامجون برای زدن حرفی لب از لب باز کرد که جین قبل از اون گفت:
- خب جونگکوک، متحدان؟و با این حرفش به وضوح گفت: خفه شو نامجون، متحدان جنگ یه مدت پیش از توی مهمتر هستن.
نامجون اخمی کرد و از اونها فاصله گرفت. تنها بود و وقتی دید تهیونگ هم در حال کار با تلفنشه، روی مبلی جدا از همه نشست. حوصلهش سر رفته بود، پس شروع به خوندن مقالهای که جدیدا دانلود کرده بود کرد.
کمی بعد هوسوک به سمتش خم شد و گفت:
- چی میخونی نامجون هیونگ؟نامجون کمی تلفنش رو به سمت هوسوک خم کرد تا صفحهش رو ببینه و با آهی غمانگیز گفت:
- درمورد یه یوزپلنگ ایرانی به نام پیروز میخونم. سرگذشت خوبی نداشت.هوسوک آه خستهای کشید و گفت:
- من هم درگیر داوطلبها بودم. فعلا بررسیشون تمام شده. خسته شدم و نیاز به استراحت دارم.نامجون درک میکنم ای گفت و دوباره غرق مقاله شد. جیهوپ که همه رو مشغول کاری دید سعی کرد دوباره نامجون رو به حرف بگیره، پس گفت:
- هیونگ همیشه مقاله میخونی؟نامجون که فهمید هوسوک نیاز به همصحبت داره، تلفنش رو توی جیبش برگردوند و گفت:
- گهگاهی اگه بیکار باشم مطالعه دارم.
![](https://img.wattpad.com/cover/373478283-288-k487464.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
Promised again ( Taekook / KookV - vers )
Fiksi Penggemar(کامل شده) فرمانروا و ژنرالی که سالها قبل شروع عجیب اما عاشقانهای داشتن، حالا توی زندگی بعدیشون در کالبد یک خونآشام، و یک شکارچی خونآشام قراره به کجا برسن؟