جین از وقتی جونگ کوک رفته بود ناراحت بود ولی با این حال معتقد بود اومدنش به کافه حالشو بهتر میکنه
به هر حال دیدن کراشش نقش بزرگی توی حالش داره
ماشینشو جلوی کافه پارک کرد و از ماشین پیاده شد و وارد کافه شد.
جونگ کوک با دیدن جین از خوشحالی گریش گرف. با وجود اینکه خیلی ازش دور نبود ولی جونگ کوک بینهایت دلتنگش بود.
فورا از پشت صندلی بلند شد و تو بغل جین پرید
جین از تعجب دهنش باز مونده بود ولی فورا جونگ کوکو توی بغلش گرفت
*گوکیییییییی
جونگ کوک با چشمای اشکی نگاهشو به جین دادو بعدش سرشو تو گردنش قایم کرد
+هیونگی..من دیگه نمیخوام سرپرست داشته باشم
میخوام برگردم پرورشگاه
با بغض گفت و جین با نگرانی و دلتنگی موهاشو نوازش کرد
*چیشده جونگ کوکا؟
جونگ کوک ترجیح داد تا وقتی نتونسته از دست تهیونگ راحت بشه هیونگشو نگران نکنه
+بعدا بهت میگم هیونگی....
از اونطرف نامجون با دیدن جین دستی به موهاش کشیدو از اشپزخونه دراومد
با لبخند به جین نگاه کرد
$این خرگوش کوچولو دونگ توعه؟
جین با دیدن نامجون یکم دست و پاشو گم کرد و لبخند زد
*یجورایی اره
جونگ کوکو روی یکی از صندلیا گذاشت و اشکای جونگ کوکو پاک کرد
یونگی از اشپزخونه با داد نامجونو صدا کرد
¥نامجوننن محض رضای خدا وقتی میری اون طرف قهوه سازو خاموش کن
نامجون فورا قرمز شد و جین به خنده افتاد
*اینجا همیشه غذاهای خوبی داره
خودت که درستشون نمیکنی پس کار کی بوده؟
نامجون دستمو تو موهاش بردو خندید
$راستش من فقط نوشیدنیارو درست میکنم،بقیه کارا با لیساست
امروز یکم دیر کرده
جین یکم تعجب کرد
*لیسا؟
پارک لیسا؟خواهر جیمین؟
نامجون سرشو تکون دادو مشغول تمیز کردن خرابکاریش با قهوه ساز شد
$اره اسمش پارک لیساست
جونگ کوک با شنیدن اسم جیمین هیجان زده شد
+میشه بگیم جیمینی هیونگ و هوسوکی هیونگم بیان؟لطفاا
به چشمای هیونگش نگاه کرد و جین اروم خندید
*هی نباید از کیوت بودنت استفاده کنی توله
ولی اره زنگ میزنم بهش
جین گوشیشو برداشت و رفت که به جیمین و هوسوک زنگ بزنه
جونگ کوکم رفت اشپزخونه تا به شیرموزا ناخونک بزنه
با دیدن قهوه های روی زمین که نامجون داشت سعی میکرد جمعشون کنه خندید
+هیونگگگ،یونگی هیونگ اینو ببینه دعوات میکنه
بزار منم کمکت کنم بجاش بهم شیرموز بده
نامجون خندیدو سرشو به نشونه باشه تکون دادو تقریبا یک ربع بعد بالاخره قهوه رو کامل جمع کردن
همون موقع جیمین با زنگ جین بیدار شده بود و بعد از اینکه اسم جونگ کوکو شنید با ذوق از جاش بلند شد و در اتاقو محکم باز کرد که باعث شد لیسا و جیسو هم از خواب بپرن
لیسا و جیسو با صورت پف کرده از اتاق دراومدن و نگاهشونو به جیمین دادن
؛ساعت چنده
لیسا گفت و با گیجی دنبال گوشیش گشت
جیسو هم تقریبا داشت دوباره ایستاده خوابش میبرد
لیسا با پیدا کردن گوشیشو دیدن ساعت با شوک چشماشو باز کرد
؛فاک دیرم شد
فورا تو اتاق رفت تا اماده بشه و جیمین در اتق لیسارو زد
&هی ماده شیر
من قراره برم جونگ کوکو ببینم
منم باهات میام
هوسوکم هست
زود حاضر شو
لیسا فورا لباساشو پوشیدو در اتاقو باز کرد
؛باشه باشه بدو اماده شو
جیسو با شنیدن اینکه هوسوکم قراره بیاد فورا زنگ زد به جنی تا بهش بگه با داداشش به کافه بیاد
وقتی جنی گوشیو برداشت جیسو خوشحال از اینکه از خواب بیدارش کرده خندید
٪هی جنی،دارم با لیسا میام کافه
بدو اماده شو هوسوکم قراره بیاد خودتو بچسبون بهش باهاش بیا
جنی که با شنیدن اسم لیسا کاملا خواب از سرش پریده بود فورا روی تخت نشست
" فاکک،چی بپوشمم
الان اماده میشم خداحافظ خداحافظ
جنی سریع تلفونو قطع کردو از اتاق دراومد و با دیدن هوسوک که داشت از خونه بیرو میرفت پله هارو دوتا یکی پایین اومدو هوسوکو کشید داخل
"هیونگ عزیزممممم
منم ببر کافههه
دلم میخواد کافه رو ببینم
هوسوک که وقتی جنی یدفعه کشیده بودش تقریبا سکته کرده بود نگاهشو به جنی داد
€باشه باشه بدو اماده شو
جیسو و جنی با نهایت تلاش برادراشونو راضی کرده بودن که بیان کافه
حدود ۲۰ دقیقه بعد جیمین و لیسا و جیسو و جنی و هوسوک رسیدن کافه
جونگ کوک با دیدن هیونگا و نوناهاش از ذوق جیغ زده و گوشاش بالا رفتن و فورا سمتشون رفت و دونه دونه همرو بغل کرد و جیمین با خوشحالی نگاهش میکرد
هوسوکجونگ کوک تو بغلش گرفتو چرخوندش
جنی هم با دیدن لیسا قرمز شده بود و هیچی نمیگفت که جیسو اهی کشید و پس گردنی به جنی زد
٪هی دختر یه حرکتی بزن برو بغلش کن
جنی بیشتر قرمز شد
"با خودش نمیگه چرا یدفعه بغلم کرد؟؟
جیسو اهی کشیدو تصمیم گرفت بزاره جنی از دور خواهرشو دید بزنه
لیسا هم رفت اشپزخونه تا به کارا برسه
جونگ کوک که میدونست جنی رو لیسا کراشه با شیطنت و لبخند خرگوشیش کنارش نشست و جوری که کسایی که تو اشپزخونن بشنون گفت
+جنی خیلی اشپزیش خوبه
مطمئنم خوشحال میشه یکم کمکتون کنه
بعدش فورا از جنی فرار کردو رفت اشپزخونه پشت لیسا قایم شد
جنی هم که جونگ کوک تقریبا مجبورش کرده بود کمک کنه از جاش بلند شدو به اشپزخونه رفت
تصمیم گرفت برای کروسان ها خمیر اماده کنه و این در حد مرگ سخت بود چون اون وقتی پیش لیسا بود چپو از راستش تشخیص نمیداد
بعد از چند دقیقه با دیدن لیسا که داشت با لبخند قشنگش موهیتو درست میکرد حواسش پرت شدو و وقتی که داشت خمیرو ورز میداد تخته تکون خوردو و خورد توی صورتش و تقریبا تمام صورتش اردی شد
از خجالت قرمز شدو و لیسا با خنده سمتش رفتو با یه دستمال یکم از اردای رو صورتشو پاک کرد
؛صورتتو بشور گربهکوچولو
جنی احساس کرد از اون نزدیکی و جوری که لیسا صداش کرد درحال مردنه
سمت سینک رفت تا صورتشو بشوره
اون روز اونا کنار هم کارای کافه رو کردن ورزی وقتی فهمید جیسو اونجاست با سرعت نور خودشو بهشون رسوند و ادامه روز پیششون بود
اخر روز وقتی قرار بود کافه رو تعطیل کنن جونگ کوک با بغض بهشون نگاه میکرد و بعد از خداحافظی وقتی توی ماشین نشست از ترس میلرزید و اصلا دوست نداشت پیش تهیونگ برگرده
یونگی وقتی توی ماشین نشست دستشو روی شونه نامجون گذاشت
¥روزایی که جیمین میاد کافه زنگ بزن من وسط قتلم باشم خودمو میرسونم
نامجون بلند خندیدو ابروهاشو بالا انداخت
$تا امروز که نمیخواستی بیای کافه
¥چی؟کدوم خری اینو گفته؟
من عاشق کافم
جونگ کوک که یکم حواسش از ترسش پرت شده بود اروم خندیدو از پنجره بیرونو نگاه کرد
+هیونگا...به نظرتون اقای کیم خیلی ازش متنفره؟
نامجون و یونگی با لبخند مهربونی سمتش برگشتن
¥بهش وقت بده
سر یسری چیزا از گونت متنفره
ولی مطمئنم بزودی نظرش تغییر میکنه
وقتی به عمارت برگشتن جونگ کوک از ماشین پیاده شد و وقتی وارد عمارت شد تهیونگو دید که با کت و شلوار روی کاناپه نشسته و از خستگی تقریبا خوابش برده
یونگی و نامجون به اتاقاشون رفتن و جونگ کوکم میخواست به اتاقش بره ولی دلش نمیومد بزاره تهیونگ همینجوری بمونه
روی کاناپه کنارش نشست و متوجه شد تهیونگ کاملا خوابیده
یکم تکونش داد که بلند بشه ولی تهیونگ فقط سرشو روی پاش گذاشت و توی خواب کلمات نامفهومی زمزمه کرد
جونگ کوک احساس میکرد قلبش داره میاد تو دهنش
نگاهشو روی صورت تهیونگ چرخوند و بنظرش توی خواب خیلی اروم بود
متوجه نشد چجوری ولی به خودش اومدو دید داره موهای تهیونگو ناز میکنه
سرشو به کاناپه تکیه داد و بخاطر ورجه وورجه هاش همونجوری که دستش روی سر تهیونگ بود به خواب رفت
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
خبب این پارتم تموم شد
امیدوارم دوستش داشته باشید
لطفا به غلط املاییام توجه نکنید چون چک نشده
YOU ARE READING
my rabbit
Fantasyچی میشه اگه جونگ کوک که یه هایبرید خرگوشه منتظر این باشه که یکی به سرپرستی بگیرش و کیم تهیونگ به ظاهر مهربون بخواد اون رو به سرپرستی بگیره؟